-
کرزی! لالا، سگرتی خو نه زده بودی ؟
شنبه 5 آذرماه سال 1390 15:38
کرزی! لالا، ای چه ترتیب کدی؟ او بیادر! کلهات خو گرم نبود ؟ ای چه کدی، بینی ما ره بریدی ده پیش ایقدر سیال و شریک.. ای چه گپهایی بود که زده می رفتی . خدا نزنیت کتی ای قسم بیانیههایت، رودهء ما ره بریدی از خنده. گرده کفک شدیم به خدا. حالی چه ضرورت بود که از بَر(حفظ) بیانیه بتی. میماندی یگان مسلمان، برت نوشته میکد و...
-
استاد عزیزم! یکبار دیگر، بیا و درسم بده.
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1390 01:51
این چند خطِ شکسته و ریخته را، تقدیم میکنم به آموزگاری که، روزی و روزگاری سخت دوستش داشتم. ولی گفتن نمی توانستم و از همین رو میآزردمش. اکنون سخت شرمنده اش هستم، ایکاش یکبار دیگر ببینمش و از کارهای بدم پوزش بهخواهم روز معلم به او و تمام آموزگاران دنیا مبارک باد. یادِ آن روزها بهخیر، چه روزهایی بودند یادِ آن روزها...
-
روزگار غریبی است، اکه جان!
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1390 21:36
تقدیم به فریدون خاوری برادر بزرگم که همیشه مرا از لت خوردن و از گیر سگ ها نجات می داد . روزگار غریبی است اکه جان! خاینان همیشه به ناز و نعمت های فراوان می رسند، و بر تخت های زرین تکیه می زنند و تا می توانند از این دنیا لذت می برند ولی راست گویان و راست کاران همیشه از چنین نعمت ها بی بهره اند . من خودم همیشه در حقِ تو...
-
از نُوشاک تا نیکلون
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1390 20:09
از قدیم گفته اند " دل به دل راه دارد " در درست بودنِ این ضرب المثل، به همان اندازه باور دارم که به سپید بودنِ شیرِ گاو مان . امروز پس از یک روز گم کردنِ حسابی، زمانی که به اتاقم برگشتم ، تصمیم داشتم، به اورنگزیب بیضایی رفیقِ انقلابی ام ، بِزنگم و بگویم تا بعد از افطار بیاید و یکجا با دوستِ عزیز مان حکیم...
-
ژکفر حسینی، پرچمدار بزرگ ادبیاتِ ما
شنبه 8 مردادماه سال 1390 01:45
تقدیم به استاد ژکفر حسینی ، مردی که ادبیات نسلِ نو و دههء هشتادِ ما مدیونش است . هنگامی که برای نخستین بار ، پایت به انجمن قلم باز می شود . حیران و متعجب می شوی .چشمت به گنجینه یی از شاعر ، داستان نویس ، روزنامه نگار ، مترجم و شخصیت های گوناگون فرهنگی و ادبی افغانستان می افتد . چهره هایی سخت نام آور، و بزرگانی که تنها...
-
یک هذیان گند، پس از یک بی خوابی وحشتناک
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1390 06:58
نمی دانم که من چگونه آدمی هستم ؟ همینقدر می دانم که با اطرافیانم هیچ شباهتی ندارم . این بچه های همسن و سال من و دانشجویانی که در این خوابگاه با من هستند . کاملن از من تفاوت دارند . آنها جوانان و نو جوانانی شاد، خرم ، تر و تازه هستند . امید در دل و خنده بر دهان دارند . هنگامی که باهم می نشینیم از خانه و روزگارِ شان ،...
-
چه سان گویم این همه درد را ؟
شنبه 1 مردادماه سال 1390 12:21
باری ، صبورالله سیاه سنگ نوشته بود . "هرباری که در بارهء مرگ کسی می نویسم بر انگشتانم نفرین می فرستم " اکنون من بر خودم نفرین می فرستم که چرا چنین اندوهنامه یی را می نویسم ؟ هر کس با شنیدنِ مرگ عزیزی دو بار می میرد . بارِ نخست هنگامی که می شنوی او ترا تنها گذاشت . و خودش این دنیای پر از نامردی ها را رها کرد...
-
رندان را نشاید، که پندارند این دستخطِ امیر باشد
سهشنبه 28 تیرماه سال 1390 22:13
آورده اند که در روزگاران پیشین و در ادوار قدیم ، امیری بود از امرای بزرگ که در میان شهان و سلاطین مسلمان از وی بزرگتر و با عظمت تر دگر کسی نبودی ، این مردِ بزرگ در عدل و داد عزیز فاطمی را مانستی و در کفایت و درایت صاحب بن عباد و نظام الملک طوسی را . در زهد و تقوی چنان بودی که بایزید بسطامی و ابراهیم ادهم بلخی اگر...
-
توبه توبه از دست این نازنینانِ نقابدار
جمعه 24 تیرماه سال 1390 22:44
خدایا! یا ما را از فیس بوک گم کن یا این نازنینان نقابدار را . یادم میاید که روزهای آخر ماه میزان بود . و بقول استاد زریاب "زنبورها سست و بیحال هر سو می افتیدند" در خوابگاه ، همه دانشجویان از "فیس بوک" حرف میزدند و همه روز خود را در "فیس بوک" شام میکردند . آنوقت ها من از این کلمه نفرت...
-
پولیس جان! با دنده نزن ما دستفروشیم نه انتحاری
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1390 22:03
چاشت داغ این روزهای تیر(سرطان) در خیابان های خاک آلود کابل ، اگر چه کشنده نیست ، اما با نبود آب آشامیدنی صحی و سایر امکانات اولیهء شهر نشینی سخت طاقت فرسا و آزار دهنده است . آفتاب بیرحمانه گرمای سوزان خود را بر سر و روی شهروندان تشنه لب و حلق و کام سوخته میریزد و همه جا را تفت و تنور ساخته است ، انگار میداند که این...
-
ما کتاب ها از کی بنالیم ؟
سهشنبه 7 تیرماه سال 1390 22:41
خدایا! نسل موریانه ها را چنان زیاد کن که برگی از ما را نمانند که به دست آدمیان بیفتد روزی و روزگاری بود که زاد و ولد میان مان خیلی کم می افتاد و خیلی ها کم بودیم و به شمار انگشتان یکدست در میان خلق میزیستیم . سالها میبایست آبستن بود تا کتابکی تازه متولد شدی و بدست آدمیزادی بیفتادی . با اینکه کمترین خلقان خدا بودیم در...
-
آزرده کردگژدم غربت جگر مرا
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1390 23:08
روزی بود و روزگاری ، که ما نیز از خود جا و مکانی داشتیم و دم و دکانی . برای خودمان کار میکردیم و لقمه نان حلالی را از گلو فرو میبردیم . نه کس را به کس کاری بود و نه اذیت و آزاری . وطن ، وطن بود و ما وطندار . از خود دلی داشتیم و دیاری ، در خانه های گلینی روز را به شب می آوردیم و با چراغ های مسینی شب را به روز میسپردیم...
-
ندا! تو بر چهره ی رژیم ایران چلیپا کشیدی ، پس درود بر تو .
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 14:47
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA این نوشته ام در شماره ی 66 ام هفته نامه ی نخست چاپ شده بود . ندا! ندا! میدانی امروز سی ام خرداد است . اینروز در تاریخ کشورتان روز تاریخی و فراموش ناشدنی است . میدانی امروز بازهم سی ام خرداد(جوزا) است . یادت است ؟ آنروز روز سی ام همین ماه و سال سال 1388 بود . و تو به عنوان...
-
الماس شرق! زود شکستی هنوز وقتش نبود .
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1390 01:37
یکم : احمدظاهر،احمدظاهر، احمدظاهر! این مرد چه جادویی دارد که پس از گذشت سی و دوسال هنوز هم نامش بر زبانها جاریست ؟ ونه تنها کمرنگ نشده بل روز به روز پررنگتر میشود . ودلها را به تپش در می آورد و به سوی آسمان پر میکشد . این نام همچون ستاره یی تابناک بر آسمان خاطره های مردم ما میدرخشد و تا ابد خواهد درخشید . او که در...
-
مادر! دلم برایت تنگ شده
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1390 01:35
مادر! مادر مهربان ! مادرم ! امروز روز مادر است ، میدانی ؟ امروز همه پیام های تبریکی برایت میفرستند و واژگان زیبا و دلانگیز ترین کلمه ها را در پست کارت ها و عکس های زیبایی جا میدهند و برایت میفرستند ، کار خوبی است مگر نه ، ولی هیچکدام اینها نمیتوانند زحمت و بیدار خوابی یک شبت را جبران کنند . مادر! بارها گریه کرده ام و...
-
اندیوال! چرا کرستیانو ره کشتی ؟
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 00:47
این نوشته را صرف بخاطر بزرگ نشان دادن محرومیت جنسی و پیامدهای ناگوار آن نوشته ام . وهیچگونه دشمنیی با هیچکسی نداشته و ندارم . امیدوارم خواننده گان گرامی برداشت سو نکنندازین چند سطر درهم وبرهم . وهمچنان مخاطبم درین نوشته تنها همان چند نفر اند نه همه ی مردم شریف پنجشیر . بهروزخاوری دو روز قبل نوشته ی تکان دهنده و سراپا...
-
آیاداشتن برادر قاچاقبر عیبی است ؟
سهشنبه 17 خردادماه سال 1390 18:54
یک : امروز خبری از سوی دو منبع در فیس بوک نشر شد . هدایت الله یا عنایت الله برادر بانو فوزیه کوفی نماینده ی مردم بدخشان در مجلس نماینده گان ، با49 کیلوگرام مواد مخدر بازداشت گردید این خبر هنوز از سوی رسانه ها تایید نشده است دو : خبری جالب و تکان دهنده است . کشت ،تولید، ترویج و توزیع مواد مخدر در افغانستان همواره با...
-
نخستین سروده ی برادرم است . منهم اینجا میگذارمش تا دوستان بخوانن
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1390 17:08
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA این سروده اولین تجربه ای شعری من (یا میتوان گفت چیزی وسط شعر و غیر شعر ) بوده . هرچند قبلا میخواستم که چیزی بنام شعر یا حد اقل نظم بوجود بیارم ولی خودم آنهارا جدی نگرفتم بنابرین یکی دو روز بیش روی کاغذ زیستن نتوانسته اند امیدوارم این شعرواره بتواند برگه ای را برای سیاه شدن...
-
سپهبد! نبودت را چگونه تحمل کنیم ؟
یکشنبه 8 خردادماه سال 1390 14:37
نهایت درد چیست ؟ هموطن ! وقتیکه دردت مرزهای تحمل را میشکند و به آنسوی صبر و طاقتت میرسد چه میکنی ؟ لطفن برایم پاسخت را بنویس . زیرا درد من مرزهای تحملم را شکسته است . هموطن ! همسرنوشتم ! همدردم ! میدانم که درد من و تومشترک است . اما این را نمیدانم که آیا تو نیز همانند من از نفس افتاده یی یا نه ؟ زبان در دهانم نمیگردد...
-
نامه ای به ریس جمهور
سهشنبه 3 خردادماه سال 1390 09:57
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA میدانم که این نامه ام هیچوقت برایت نمیرسد وهرگز آنرا نخواهی خواند . اما چه کنم این وجدان لعنتی مرا آرام نمیگذارد و اصرار دارد که باید حتمن نامه یی برایت بنویسم . شاید خنده ات بگیرد که جوانی گمنام ، بیکار ، و ساده از میان مردمیکه نان آقای ریس جمهور : نخستین و بزرگترین آرمان...
-
فردا روز معلم است
سهشنبه 3 خردادماه سال 1390 03:06
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA فردا روز معلم است . سوم خرداد(جوزا) روز بزرگداشت از معلمان است . نمیدانم سوم خرداد در سراسرجهان روز بزرگداشت آموزگاران است یا تنها در کشورما ؟ فردا روزی است که وزیرآموزش پرورش و سایر مقام های بلندپایه ی حکومت گرد هم میایند وسخنرانی های غرا و نطق های آتشین ایراد میکنند . از...
-
چنین گفت کرزی
دوشنبه 2 خردادماه سال 1390 06:37
چنین گفت کرزی : من پاکم سخت پاک این چه بهتان بزرگیست ! چه تهمت کثیفی ! که گویند جاسوسی بی کفایت و مزدور روسی دیوانه ای ـ ز احساس و آدمیت بیگانه ای مرا به نجابت یک روسپی و به ایمان نمرود به عصمت فراعنه سوگند که من پاکم پاکتر زیک مرداب لجن پاکتر ز یک برکه ی کثیف پاکتر زیک جویبار گند این چه تهمت زشتیست بر من چه بهتان...
-
دیداری با خفته گان
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 23:09
برش هشتم : چند دقیقه ای که در میان گورستان میگردم . میرسم به آرامگاه شکسته و ریخته ای که متعلق به غلام احمد نوید شاعر و غزلسرای نامی معاصر است . از دیدن این قبر های شکسته و فروریخته دردی سخت بر قلبم مینشیند و بغضی عمیق در دلم میپیچد . نمیدانم جناب حامد نوید فرزند برومند این غزلسرای نامی ما چرا تا اکنون اقدامی در زمینه...
-
خاطره ایکه از بی بی سی دارم
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 03:25
یاد آن روز ها بخیر چه روز های شیرینی بودند . باهمه تلخی ها وسختی هایش باز هم بیاد شان می افتم و انگار پشت دوست عزیزی دق شده ام غمی سنگین بردلم هجوم میآرد و روانم را درهم میفشارد چه روز های نازنینی بودند یادشان بخیر هرشب بدور رادیوی کهنه ای پدرم حلقه میزدیم و به رادیوی بی بی سی گوش میدادیم آنوقت ها همیشه زنی که به لهجه...
-
دیداری با خفته گان
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 03:23
دیداری با خفته گان در در تاریخ شنبه, آوریل 30, 2011 و ساعت 06:28 بعد از ظهر برش یکم : آفتاب آهسته آهسته از پشت ابر ها میبراید . و من از ( رستورانت بابه ولی ) در سر راه جاده ی اصلی میوند میبرایم و ناخود آگاه بسوی کوچه ی خرابات حرکت میکنم . داخل کوچه میشوم . شاگردان در دسته های دوسه نفری شاد وخنده کنان و یا بصورت...
-
دیداری با خفته گان
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 03:09
برش دوم : این نخستین دیدارم بعد از سه سال روز گم کردن در کابل از بالاحصار بود . آهسته آهسته به شهدای صالحین رسیدم . ونخستین سنگ قبریکه نظرم را جلب کرد متعلق به انعام الحق گران پیلوت هواپیمای آریانا بود . که بدلایل نامعلومی در 22 سنبله 1356 در کابل ترور گردید . دومین قبریکه زیارت و دعا کردم از آن پهلوان صدیق زرگر بود ....
-
چقدر!سخت است
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 15:50
سحرگاهان که هنوز آفتاب سایه ی آتشین خود را بر فراز شهر خسته ی من و تو نگسترانیده است . از خواب شیرین بیدارت میکنند . تنت از کتک دوشین پدر که نوش جانت نموده بود . مور مور میکند و استخوان هایت تیر میکشند . خسته و خواب آلود بر میخیزی و چشمانت را می مالی میخواهی که دوباره بخواب روی که مادراندر فریاد میکشد لعنتی برو گمشو...
-
سیامک دیگر نیست
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 05:46
تقدیم به دوست خوبم مصدق پارسا نویسنده و روزنامه نگار جوان . وقتیکه صدایت را میبندند و واژه ها را در گلویت قفل میزنند چقدر سخت است و درد ناک . دلت برای دیدن زن و فرزند پر میزند و درد فراق پیکر نحیفت را تازیانه میزند و خوشیهایت جاروب میکند . خودت هم میدانی که خانواده ات هزاران میل از تو دور هستند و رسیدن به آنها برایت...
-
ماتمی بر مزار حسن خط
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 02:26
نمیدانم برای چه کاری به انبار تهکاوی خانه مان میروم . ولی یادم است که چیزی را میپالم . در میان اشیای در هم و برهم بار مانده از سالهای گذشته چشمم به انبوه کتاب و مجله می افتد که در گوشه ای بالای هم انبار شده اند . ناخود آگاه شروع میکنم به زیر و رو کردن شان . که کتابچه ی زرد و رنگ و رو رفته ای بدستم می افتد . کتابچه...
-
دیداری با خفته گان
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 00:38
برش هفتم : آفتاب در وسط آسمان است . و دارد با حرارت بیشتری زمین خشک و تفتیده ی گورستان شهدای صالحین را خشکتر میکند و ترک دار تر . در قسمت جنوبغربی گورستان به زیارت دیگری میرسم با حویلی کوچک و دو دانه درخت توت و ساختمانی نه چندان قدیمی درین جا جا خوش کرده است . داخل میشوم درب زیارت بسته است و دو سه دانه آفتابه ی...