شبی مهتابی
من مانده ام سکوت حزینی وبیصدا
یک شبی مهتابی ورنگین زنور
ناله نای که می آمدزدور
ازمیان صدهزاران بیدلخت
میگزشت این ناله مست وبرزشور
بوسه میزدبرحریم صددرخت
عشق میبخشیدبه گلهای صبور
دست دردست باصدای آبشار
داده بوداین یک صدای ازسرور
کوه رادرحسرت این ناله دید
مرغ خوش آوای دیگرازغرور
آن شبی که ماهتاب حسن او
میدرخشیدازمیان خیلی حور