آینده‌ی رییس‌جمهور چیست؟

مایکل اوهنلون پژوهشگر ارشد مرکز امنیت و اطلاعات قرن ۲۱ اندیشکده‌ی بروکینگز در مقاله‌ای در مورد آینده‌ی حامد کرزی رییس‌جمهور افغانستان و پیوند آن با انتخابات بهار سال آینده‌ی خورشیدی به ابراز نظر پرداخته و در نوشته‌اش به مجله‌ی فارن پالیسی به سرگذشت تلخ و خونین رهبران سیاسی افغانستان به‌ویژه پس از دهه‌ی هفتاد اشاره کرده است. او در واقع نگرانی حامد کرزی در باره مصوونیت خودش پس از پایان دوره‌ی کاری‌اش را منطقی می‌انگارد و طرح این پرسش که «حامد کرزی چگونه می‌تواند بعد از کناره‌گیری از قدرت در امان بماند و مصوونیت خود و خانواده‌اش را در جغرافیایی با چنان پیشینه تاریخی نامهربان نسبت به رهبران پیشین و کنار رفته، تامین کند» را واقع‌بینانه توصیف می‌کند.

منطق نقش رییس‌جمهور پس از پایان کارش چیست؟

کار رییس‌جمهوری براساس قانون اساسی در اول جوزای سال پنجم پس از انتخابات به پایان می‌رسد. حامد کرزی میراث ۱۳ سال حکومت‌داری را به جانشینش می‌سپارد و در واقع با روی کار آمدن یک رهبری جدید، فرصتی بهتر برای داوری‌های تاریخی در یک بستر مقایسی فراهم می‌شود. براساس سرشت و عادت بشر، شکی نیست که حرص ماندن در قدرت باید در جان رییس‌جمهوری خانه کند، اما مثل هر جای دیگری در جهان فرجام حس قدرت‌طلبی و عدم احترام به چارچوب‌های قانونی پایان‌های ناخوشی دارد و رییس‌جمهور حامد کرزی بیشتر از هر کسی درگیر با چنین حسی است.
از چگونگی روی کار آمدن اداره موقت و سپس دولت انتقالی که بگذریم، حامد کرزی در دو دور انتخابات پسین به رغم حاشیه‌های برجسته‌ی تقلب و دست‌کاری در روند برگزاری انتخابات، از فلتر ساختارهای دموکراتیک مشروعیت عبور کرده است؛ کاری که در کارنامه‌ی هیچ رهبری در افغانستان وجود نداشته است.
رویکردهای سنتی دستیابی به قدرت سیاسی، عمده‌ترین و اساسی‌ترین معبرهای رسیدن به قدرت سیاسی در افغانستان بوده است و درست از آن جایی‌که چنان سازوکارهای سنتی دیدگاه همگانی مردم افغانستان را هرگز بر نتابانده است، سرنوشت رهبرانی که با ابزارهای زور و تزویر به قدرت سیاسی دست یافته‌اند منتج به پیامدهای نامتعارف سیاسی شده است. تاریخ معاصر افغانستان پر نمونه‌های از این چنینی است. حالا اگر رییس‌جمهور افغانستان به میکانیزم‌هایی که او را به قدرت رسانده باور دارد، نیازی نیست تا مستقیم یا غیرمستقیم برای حضور تاثیرگذارش در عرصه‌ی سیاسی افغانستان پس از انتخابات ۲۰۱۴ دل ببندد و برای آن لابی کند. او دو دور پی‌در‌پی ریاست‌جمهوری افغانستان را عهده‌دار بوده و این فرصت ظاهرا تمامی توانایی‌های حامد کرزی را آیینه‌وار آفتابی ساخته است. شاید بتوان موافق بود که از «تجارت و مشورت‌های مفید»‌ حامد کرزی، رییس‌جمهوری آینده نیز می‌تواند بهره ببرد اما داشتن تجارب حکومت‌داری اصولا در دموکراسی‌های جهان توجیه‌کننده نقش‌آفرینی به یک رییس‌جمهوری نیست که کارش به پایان می‌رسد. قواعد بازی دموکراتیک همین است که با ختم دوره‌ی کاری، دفتر، دیوان و قدرت را به رییس‌جمهوری منتخب واگذار کند و نقش خود را در انتقال مسالمت‌آمیز و مدنی قدرت بازی کند.

خرد سیاسی یا بازی سیاسی

پژوهشگر اندیشکده‌ی بروکینگز در بخش دیگری از نوشته‌اش پیشنهاد می‌کند که بهترین راه‌حل ممکن این است که حامد کرزی پس از پایان کارش عضویت یک «شورای معتبر کارشناسی و پژوهشی» را حاصل کند که «روسای جمهوری با پایان دوره‌ی کارشان به‌صورت خودکار عضویت آن را حاصل کنند.» به‌نظر هنلون، مشورت‌دهی در مسایل مهم ملی و بین‌المللی، میانجیگری میان حکومت و مجلس، کمک به طرح و انکشاف پالیسی‌های بزرگ کشوری و داشتن نقش پررنگ و یا مرکزی در گردهمایی‌های بزرگ، چهار کار عمده‌ای خواهد بود که چنین شورایی آن را انجام خواهد داد. مواردی که برای کارکرد چنین شورا مد نظر گرفته شده است، در ساختار‌های دموکراتیک با توجه به تفکیک قوا عملا می‌تواند در بدنه نظام وجود داشته باشد و ضرورتی نیست که در بروکراسی دنباله‌دار افغانستان، به ایجاد یک نهادی اقدام شود که ساحت صلاحیت و نفوذ آن بستر دخالت غیرحقوقی و غیرقانونی را در امور محوله‌ی سایر نهادها هموار سازد. در این‌که رییس‌جمهوری در امر کنار رفتن به موقع از قدرت ظاهرا حسن نیت نشان داده است، شکی نیست اما بازتاب غیرمستقیم خواست‌های رییس‌جمهوری در تریبون‌های بین‌المللی زیر پوشش گویا مفاهیم اکادمیک دولت‌داری و خشونت‌زدایی احتمالی پس از انتخابات، مبنی بر حصول اطمینان از این‌که او و حلقه‌ی نزدیک به او با یک شگرد متفاوت‌تری در سازوکار سیاسی افغانستان پس از ۲۰۱۴ نقشی داشته باشند، نمایانگر حرمت گذاشتن به قانون اساسی و ارزش‌های مدنی انتقال مسالمیت‌آمیز قدرت نیست.
تیم کنونی دست‌کم در مقایسه با هر تیمی سیاسی دیگر در تاریخ افغانستان، بهترین و خوب‌ترین فرصت‌های حکومت‌داری را داشته‌اند و طبعا تلاش کرده‌اند که توانایی‌های‌شان را در مدیریت فرصت‌ها به کار ببندد. بررسی نتایج این تلاش‌ها پرداخت جداگانه‌ای می‌طلبد، اما اگر هنوز حلقات اکادمیک و اندیشکده‌های جهانی فکر می‌کنند که از تجارب رییس‌جمهوری می‌شود به‌طور گسترده‌ی درس گرفت و چنین تجارب توجیه‌گر ایجاد یک ساختار سیاسی برای رییس‌جمهوری پس از پایان کارش می‌تواند باشد، خیلی‌ها سودمند و کم‌هزینه خواهد بود که دانشگاه‌ها و اندیشکده‌های غرب فرصت سخنرانی‌های مداوم و مستمر را به رییس‌جمهور حامد کرزی پس از پایان دوره‌ی کاری‌اش فراهم کنند و از دانش او بهره‌ی فراوانی ببرند و در انکشاف پالیسی‌های‌شان در مورد منطقه از او بشنوند. اما اگر حرف، حرف افغانستان است، بگذارند دموکراسی جوان در این کشور پا بگیرد و نهاد‌های دولت و حکومت تقویت شود. رییس‌جمهوری نیز اگر به خرد سیاسی، منافع افغانستان، تقویت دموکراسی و سنت گذار مدنی و دموکراتیک قدرت حرمت می‌گذارد، باید به‌جای اندیشیدن به حضور پس از پایان کار در قدرت، به این مورد بیندیشد که چگونه می‌شود محکم‌ترین سنگ‌پایه‌ی مردم‌سالاری را در افغانستان گذاشت و میراث ارزشمندی به نسل‌های بعدی ارمغان داد. این میراث حامد کرزی را فرصت خواهد داد تا از داوری‌های نامهربانه تاریخ دست‌کم در بحث مردم‌سالاری در امان بماند.
مسلم است که رییس‌جمهوری پس از پایان کارش می‌تواند به‌عنوان یک شهروند و یک سیاستمدار به تشکیل جریان سیاسی، ساخت مراکز تحقیق و پژوهش، کار برای نظام افغانستان در چارچوب‌های متعارف سیاسی و دیپلوماتیک بپردازد و مصدر خدمات ارزنده‌ای برای مردمش باشد؛ اما ایجاد تافته‌های جدا بافته از نظام، دموکراسی و منافع افغانستان نه تنها تضمینی برای ابقای نفوذ و حضور رییس‌جمهوری در عرصه‌ی سیاسی نمی‌تواند باشد، بلکه هم‌چنان می‌تواند بر کارنامه سیاسی او سایه‌ی سنگین‌تری بیفگند. شاید حلقاتی بر بنیاد مفهوم کهن و متعارف «فضیلت سیاسی»‌ رییس‌جمهوری را به‌عنوان یک دولت‌مدار ترغیب کنند تا به ابقای سیاسی بیندیشد اما تجارب سیاسی نشان داده است که هرچه زودتر فرصت داوری‌های تاریخ فراهم شود، رهبران کم‌تر مرتکب نابخشودنی‌ترین اشتباهات زندگی‌شان می‌شوند.

آینده‌ی رییس‌جمهور چیست؟

مایکل اوهنلون پژوهشگر ارشد مرکز امنیت و اطلاعات قرن ۲۱ اندیشکده‌ی بروکینگز در مقاله‌ای در مورد آینده‌ی حامد کرزی رییس‌جمهور افغانستان و پیوند آن با انتخابات بهار سال آینده‌ی خورشیدی به ابراز نظر پرداخته و در نوشته‌اش به مجله‌ی فارن پالیسی به سرگذشت تلخ و خونین رهبران سیاسی افغانستان به‌ویژه پس از دهه‌ی هفتاد اشاره کرده است. او در واقع نگرانی حامد کرزی در باره مصوونیت خودش پس از پایان دوره‌ی کاری‌اش را منطقی می‌انگارد و طرح این پرسش که «حامد کرزی چگونه می‌تواند بعد از کناره‌گیری از قدرت در امان بماند و مصوونیت خود و خانواده‌اش را در جغرافیایی با چنان پیشینه تاریخی نامهربان نسبت به رهبران پیشین و کنار رفته، تامین کند» را واقع‌بینانه توصیف می‌کند.

منطق نقش رییس‌جمهور پس از پایان کارش چیست؟

کار رییس‌جمهوری براساس قانون اساسی در اول جوزای سال پنجم پس از انتخابات به پایان می‌رسد. حامد کرزی میراث ۱۳ سال حکومت‌داری را به جانشینش می‌سپارد و در واقع با روی کار آمدن یک رهبری جدید، فرصتی بهتر برای داوری‌های تاریخی در یک بستر مقایسی فراهم می‌شود. براساس سرشت و عادت بشر، شکی نیست که حرص ماندن در قدرت باید در جان رییس‌جمهوری خانه کند، اما مثل هر جای دیگری در جهان فرجام حس قدرت‌طلبی و عدم احترام به چارچوب‌های قانونی پایان‌های ناخوشی دارد و رییس‌جمهور حامد کرزی بیشتر از هر کسی درگیر با چنین حسی است.
از چگونگی روی کار آمدن اداره موقت و سپس دولت انتقالی که بگذریم، حامد کرزی در دو دور انتخابات پسین به رغم حاشیه‌های برجسته‌ی تقلب و دست‌کاری در روند برگزاری انتخابات، از فلتر ساختارهای دموکراتیک مشروعیت عبور کرده است؛ کاری که در کارنامه‌ی هیچ رهبری در افغانستان وجود نداشته است.
رویکردهای سنتی دستیابی به قدرت سیاسی، عمده‌ترین و اساسی‌ترین معبرهای رسیدن به قدرت سیاسی در افغانستان بوده است و درست از آن جایی‌که چنان سازوکارهای سنتی دیدگاه همگانی مردم افغانستان را هرگز بر نتابانده است، سرنوشت رهبرانی که با ابزارهای زور و تزویر به قدرت سیاسی دست یافته‌اند منتج به پیامدهای نامتعارف سیاسی شده است. تاریخ معاصر افغانستان پر نمونه‌های از این چنینی است. حالا اگر رییس‌جمهور افغانستان به میکانیزم‌هایی که او را به قدرت رسانده باور دارد، نیازی نیست تا مستقیم یا غیرمستقیم برای حضور تاثیرگذارش در عرصه‌ی سیاسی افغانستان پس از انتخابات ۲۰۱۴ دل ببندد و برای آن لابی کند. او دو دور پی‌در‌پی ریاست‌جمهوری افغانستان را عهده‌دار بوده و این فرصت ظاهرا تمامی توانایی‌های حامد کرزی را آیینه‌وار آفتابی ساخته است. شاید بتوان موافق بود که از «تجارت و مشورت‌های مفید»‌ حامد کرزی، رییس‌جمهوری آینده نیز می‌تواند بهره ببرد اما داشتن تجارب حکومت‌داری اصولا در دموکراسی‌های جهان توجیه‌کننده نقش‌آفرینی به یک رییس‌جمهوری نیست که کارش به پایان می‌رسد. قواعد بازی دموکراتیک همین است که با ختم دوره‌ی کاری، دفتر، دیوان و قدرت را به رییس‌جمهوری منتخب واگذار کند و نقش خود را در انتقال مسالمت‌آمیز و مدنی قدرت بازی کند.

خرد سیاسی یا بازی سیاسی

پژوهشگر اندیشکده‌ی بروکینگز در بخش دیگری از نوشته‌اش پیشنهاد می‌کند که بهترین راه‌حل ممکن این است که حامد کرزی پس از پایان کارش عضویت یک «شورای معتبر کارشناسی و پژوهشی» را حاصل کند که «روسای جمهوری با پایان دوره‌ی کارشان به‌صورت خودکار عضویت آن را حاصل کنند.» به‌نظر هنلون، مشورت‌دهی در مسایل مهم ملی و بین‌المللی، میانجیگری میان حکومت و مجلس، کمک به طرح و انکشاف پالیسی‌های بزرگ کشوری و داشتن نقش پررنگ و یا مرکزی در گردهمایی‌های بزرگ، چهار کار عمده‌ای خواهد بود که چنین شورایی آن را انجام خواهد داد. مواردی که برای کارکرد چنین شورا مد نظر گرفته شده است، در ساختار‌های دموکراتیک با توجه به تفکیک قوا عملا می‌تواند در بدنه نظام وجود داشته باشد و ضرورتی نیست که در بروکراسی دنباله‌دار افغانستان، به ایجاد یک نهادی اقدام شود که ساحت صلاحیت و نفوذ آن بستر دخالت غیرحقوقی و غیرقانونی را در امور محوله‌ی سایر نهادها هموار سازد. در این‌که رییس‌جمهوری در امر کنار رفتن به موقع از قدرت ظاهرا حسن نیت نشان داده است، شکی نیست اما بازتاب غیرمستقیم خواست‌های رییس‌جمهوری در تریبون‌های بین‌المللی زیر پوشش گویا مفاهیم اکادمیک دولت‌داری و خشونت‌زدایی احتمالی پس از انتخابات، مبنی بر حصول اطمینان از این‌که او و حلقه‌ی نزدیک به او با یک شگرد متفاوت‌تری در سازوکار سیاسی افغانستان پس از ۲۰۱۴ نقشی داشته باشند، نمایانگر حرمت گذاشتن به قانون اساسی و ارزش‌های مدنی انتقال مسالمیت‌آمیز قدرت نیست.
تیم کنونی دست‌کم در مقایسه با هر تیمی سیاسی دیگر در تاریخ افغانستان، بهترین و خوب‌ترین فرصت‌های حکومت‌داری را داشته‌اند و طبعا تلاش کرده‌اند که توانایی‌های‌شان را در مدیریت فرصت‌ها به کار ببندد. بررسی نتایج این تلاش‌ها پرداخت جداگانه‌ای می‌طلبد، اما اگر هنوز حلقات اکادمیک و اندیشکده‌های جهانی فکر می‌کنند که از تجارب رییس‌جمهوری می‌شود به‌طور گسترده‌ی درس گرفت و چنین تجارب توجیه‌گر ایجاد یک ساختار سیاسی برای رییس‌جمهوری پس از پا�%�:h�ن کارش می‌تواند باشد، خیلی‌ها سودمند و کم‌هزینه خواهد بود که دانشگاه‌ها و اندیشکده‌های غرب فرصت سخنرانی‌های مداوم و مستمر را به رییس‌جمهور حامد کرزی پس از پایان دوره‌ی کاری‌اش فراهم کنند و از دانش او بهره‌ی فراوانی ببرند و در انکشاف پالیسی‌های‌شان در مورد منطقه از او بشنوند. اما اگر حرف، حرف افغانستان است، بگذارند دموکراسی جوان در این کشور پا بگیرد و نهاد‌های دولت و حکومت تقویت شود. رییس‌جمهوری نیز اگر به خرد سیاسی، منافع افغانستان، تقویت دموکراسی و سنت گذار مدنی و دموکراتیک قدرت حرمت می‌گذارد، باید به‌جای اندیشیدن به حضور پس از پایان کار در قدرت، به این مورد بیندیشد که چگونه می‌شود محکم‌ترین سنگ‌پایه‌ی مردم‌سالاری را در افغانستان گذاشت و میراث ارزشمندی به نسل‌های بعدی ارمغان داد. این میراث حامد کرزی را فرصت خواهد داد تا از داوری‌های نامهربانه تاریخ دست‌کم در بحث مردم‌سالاری در امان بماند.
مسلم است که رییس‌جمهوری پس از پایان کارش می‌تواند به‌عنوان یک شهروند و یک سیاستمدار به تشکیل جریان سیاسی، ساخت مراکز تحقیق و پژوهش، کار برای نظام افغانستان در چارچوب‌های متعارف سیاسی و دیپلوماتیک بپردازد و مصدر خدمات ارزنده‌ای برای مردمش باشد؛ اما ایجاد تافته‌های جدا بافته از نظام، دموکراسی و منافع افغانستان نه تنها تضمینی برای ابقای نفوذ و حضور رییس‌جمهوری در عرصه‌ی سیاسی نمی‌تواند باشد، بلکه هم‌چنان می‌تواند بر کارنامه سیاسی او سایه‌ی سنگین‌تری بیفگند. شاید حلقاتی بر بنیاد مفهوم کهن و متعارف «فضیلت سیاسی»‌ رییس‌جمهوری را به‌عنوان یک دولت‌مدار ترغیب کنند تا به ابقای سیاسی بیندیشد اما تجارب سیاسی نشان داده است که هرچه زودتر فرصت داوری‌های تاریخ فراهم شود، رهبران کم‌تر مرتکب نابخشودنی‌ترین اشتباهات زندگی‌شان می‌شوند.

پیمان امنیتی؛ محک عقلانیت " پنج هزارسال" تاریخ !

پیمان بستن یا نبستن با امریکا، این روزها سرخط خبرهاست. از ملا تا روشنفکر و از دموکرات تا طالب، همه خودشان را مستحق ابراز نظر در این باب می دانند و با استفاده از هر تریبونی در موافقت و یا مخالفت با آن حنجره پاره می کنند. رییس جمهوری برای این که بار این " مسوولیت تاریخی" را به تنهایی در تاریخ به دوش نکشد، " جرگۀ مشورتی " را فراخوانده است و قرار است جزییات پیمان امنیتی با امریکا و چگونگی تایید یا رد صلاحیت ایجاد پایگاه های امنیتی را با نزدیک به دوهزار  " نمایندۀ مردم" که شماری قابل ملاحظۀ آن ها ظاهرا متشکل از گردن کلفت های اقوام و قبایل مختلف کشور است، به مشوره و رایزنی بگیرد. در آن سوی خط اما، امریکایی ها بر روشن شدن هرچه زودتر این پیمان تاکید می کنند و انتظار دارند که با امضا شدن یا نشدن این موافقت نامۀ امنیتی تکلیف سربازان باقی ماندۀ شان روشن شود و " جنگ افغانستان" ظاهرا به عنوان یک دیگر از بزرگترین دستاورد دموکرات ها در کاخ سفید! در کنار " جنگ عراق " ثبت تاریخ " مبارزات آزادیخوانۀ ملت امریکا" گردد.

قضیه اما در افغانستان به این ساده گی های نیست. صف های محسادان و معاندان این پیمان دارد فشرده تر می شود و نیروهای نیابتی ایران و پاکستان بر پایۀ سنت تاریخی در جامه و عمامۀ، ملا و آخند  وارد کارزار تبلیغاتی بر علیه این پیمان می گردند. قرار بر این نیست که همۀ بُعد های این پیمان در این جا واکاوی شود اما بستن این پیمان نه در سطح یک مسئله فلسفی است و نه در جایگاه یک درگیری ذهنی بسیار پیچیده و معما گونه. ضرورت تعامل با امریکا در این برهه از تاریخ، بر پایه فهم مناسب از شرایط و اوضاع درون کشوری و مناسبات به شدت منفعت محور همسایگان " اندر کمین" ، بسیار آفتابی و روشن است. از بحث "حاکمیت ملی" و رویکردهای "آرمانشهرگرایانه"، " واقع گرایانه" و "مدرن " به " حاکمیت ملی " در حوزۀ دانش سیاسی که بگذریم، تاریخ جغرافیایی به نام افغانستان که بنا بر ژئوپولتیک آن بیشتر یک " معبر" بوده است تا یک کشور دارای " قدرت ملی پایدار" ، نشان می دهد که " استقلال" و " حاکمیت ملی" ، " توهم پایان ناپذیر" یک مجموعۀ فاقد دیدگاه بوده است. نه تنها ما که ابزار تولید " قدرت ملی " را نداریم بلکه خیلی از کشورها و ملت های دنیا در بافت مدرن مناسبات بین الملل ضرورت دارند تا با منابع ثروت و قدرت جهانی وصله ای داشته باشند و از آن طریق برای حفظ " حاکمیت ملی، تقویت "حکومت داری  خوب " و انکشاف پایدار جوامع شان در یک تعامل دو سویه و منعفت زا  بهره ببرند.

از رویا تا واقعیت

افغانستان در جریان دهۀ تحول به حمایت مستمر و پایدار جامعۀ جهانی ضرورت دارد. کشورهای همکار افغانستان در رأس ایالات متحدۀ امریکا، از 2001 تا اکنون تنها برای حمایت از آموزش، تجهیز و عملیات نیروهای امنیتی افغانستان بر اساس آمارهای منابع تحقیقاتی آمریکا، در حدود 60ملیارد دالر هزینه کرده است. و حالا نیز اقتصاد، بازرگانی، کشاورزی و مهم تر از همه تضمین تداوم روند حمایت از نیروهای امنیتی این کشور، نیازمند یک حمایت پایدار است.  پیمان امنیتی با امریکا همان گونه که برای افغانستان یک ضرورت جدی و حیاتی است، برای امریکایی ها و متحدان آن کشور نیز مهم هست. وضعیت موجود حتا با شکننده گی های که دارد، آرمانشهرگرایانه است که در نبود یک حمایت مستمر جامعۀ جهانی به ویژه امریکا، تداوم بیابید.

هیاهوی نافرجام

آنانی که در " جبهۀ وحدت ملی " گرد هم آمده اند و پول های استخباراتی ایران را در همایش این جبهه به خرچ می دهند و در یک هفتۀ یازده بار با اعضای سپاه پاسداران ایران در چهرۀ دپیلمات و رایزن های فرهنگی دیدار می کنند و اعلامیۀ های طالبان و پیام های عیدی ملاعمر را می نویسند و انتحار را خلاف شرع نمی دانند، بایست پیش از این که نگران " مصوونیت قضایی سربازان امریکایی " ، " حاکمیت ملی افغانستان" و " دشمنی همسایگان در نتیجۀ امضا شدن این پیمان" باشند، به آزاد اندیشی و آزاده گی خودشان شک کنند. کسانی که مصارف تریبون حوزه های علمی و مدارس شان را ایرانی ها می پردازند از رهگذر منطق نه فکر منصفانه دارند و نه داوری عادلانه می کنند. اگر مفهوم وابستگی به مجموعه های مخالف پیمان امنیتی با امریکا، روابط با بیگانه گان است، محور های " جبهه وحدت ملی " و شماری از چهره های حوزه های علمی و مدارس،  نخستین مزدوران معلوم و مشهودالحالی اند که با کشور های بیگانه رابطه دارند، هرچند به ساده گی به داشتن چنین روابط اطلاعاتی اذعان نمی کنند.

 گزینۀ بدیل چیست؟

با همۀ اما و شاید های این پیمان و مناقشه بر انگیز بودن آن ، موافقت نامۀ امنیتی با امریکا گزینه آخر برای داشتن حمایت های قانونمند و پایدار امریکا و متحدینش به افغانستان است که تا یک دهۀ دیگر می تواند فرصت های خوبی برای تقویت ساختارهای امنیتی افغانستان و حمایت از دموکراسی و حکومت داری خوب فراهم سازد و اثر ژرفی در شکل دهی جریانات دهۀ تحول داشته باشد. اگر فکر این باشد که با بستن این پیمان همۀ چیز یک شبه درست می شود، ساده اندیشانه است و اگر این گونه توقع برود که این پیمان همه چیز ما را تضمین کند نیز، نه درست است نه منطقی. پیمان امنیتی با امریکا در واقع نیمۀ گم شده ای است که می خواهیم داشته باشیم؛ نیمۀ که نه حمایت گران تفکر وحیدمژده به ما داده و خواهد داد و نه پشتیبان تفکر حاجی فرید، خواصی و احمدشاه احمدزی. نیمۀ دیگر کار ماست. قرار نیست جهان برای همیش چگونه فکر کردن و چگونه حکومت کردن را به ما بیاموزاند. در هیچ جای دنیا تجربه این طوری وجود ندارد. دولت های ملی و حکومت های کارا، خود طراح پیشرفت، صلح و آرامش جوامع شان بوده اند و چه بسا فرصت نیک که ما از ثروت و حمایت یک قدرت جهانی در راستای نیرومند شدن کشور ما، استفادۀ بهینه را ببریم.

تصمیم در مورد پیمان بستن و یا نبستن با امریکا به عنوان یک قدرت جهانی که ظرفیت حمایت اقتصادی و سیاسی کشور ما را دارد، و می تواند " حاکمیت ملی " ما را در بافت مدرن منطقه یی و جهان سیاست کمک کند،  در واقع تجربی ترین محک عقلانیت مردمیست که به تاریخ " پنج هزار ساله " ! خودشان افتخار می کنند.

 

چین، چگونه به امریکا می بیند؟


فشرده ­ای از بیم­ های بیجنگ

نویسندگان : اندریو . جی . ناتن و اندریو اسکوبل

برگردان: بهار مهر و تابش فروغ

بخش نخست

" ابر قدرت " واژه ایست پیچیده و مبهم ، اما چین به هر پیمانه­ای با توجه به وسعت و جایگاه استراتیژیک اراضی، اندازه و دینامیسیم نفوس، ارزش و رشد میزان اقتصاد و سهم بزرگ آن کشور در اقتصاد جهانی شایستۀ آن است. چین به یکی از معدود کشور های بدل شده است که منافع ملی قابل توجه در همۀ گوشه­های دنیا دارد و خواه و ناخواه توجۀ همه کشورهای جهان و تمامی نهاد بین المللی را به خود معطوف می کند و بسیار مهم این که احتمالأ به چین به مثابه تنها کشوری که تهدید ممکن به تفوق و برتری ایالات متحدۀ امریکا است نگریسته می شود. در واقع ظهور چین به این ترس انجامیده است که این کشور به زودی همسایگانش را پامال و روزی ریشۀ ایالات متحدۀ امریکا را به مثابۀ پیشوای جهان بر می کند.

اما فهم شایع از چین به عنوان یک قدرت متجاوز و توسعه طلب، بی اساس است. هرچند قدرت نسبی چین در دهه­ های پسین به طور قابل ملاحظه­ای انکشاف یافته است، اما وظایف عمدۀ سیاست خارجی چین هنوز دفاعی اند و از آغاز جنگ سرد بدینسو عوض نشده اند و این وظایف عبارت اند از: بازداری از نفوذ بیرونی جهت بی ثبات سازی، جلوگیری از دست دادن اراضی، کاهش بدگمانی همسایگان و پایداری روند رشد اقتصادی. آنچه در دو دهۀ پسین عوض شده این است که چین به گونۀ بسیار عمیق در ساختار اقتصاد جهانی خلط شده و اولویت­های داخلی و منطقه­یی اش به بخشی از یک مسئله بزرگ بدل شده است: تعین یک نقش جهانی همسو با منافع چین و همزمان مورد قبول قدرت­های دیگر.

البته در رأس آن قدرت­ها ایالات متحدۀ امریکا قرار دارد و مدیریت روابط گستردۀ امریکا-چین اولین چالش سیاست خارجی بیجنگ است. درست همان­گونه که آمریکایی­ها نگران اند که آیا ظهور چین به سود منافع ایالات متحده یا تهدید بزرگ در برابر شان هست؛ سیاست پردازان چینی نیز بر سر این که آیا ایالات متحده قصد دارد تا قدرتش را برای کمک به چین یا ضربه زدن به این کشور به کار ببرد، متردد و آشفته اند.

امریکایی­ ها گاه­گاهی به چین به عنوان دولتی مرموز نگاه می کنند. اما با توجه به شیوه­ های تقسیم قدرت در ساختار سیاسی ایالات متحده و تغییر و تبدیل مدوام قدرت میان دو حزب عمده در امریکا، چینی ها نیز روزگار دشواری در فهم علایق امریکا داشته اند. با این حال دیده می­شود که در جریان دهه­ های پسین یک استراتیژی بلند مدت از میان یک سِری عمل­کرد­های امریکا در قبال چین پدیدار شده است.

بر این پایه این یک مشق نومید کننده نیست، در واقع ضروریست تا چینی ­ها تلاش کنند تا ایالات متحده را به واکاوی و تحلیل بگیرند.

بسیاری از امریکایی­ها شگفت زده خواهند شد اگر بدانند چین تا چه اندازه­ای باور دارد که ایالات متحده یک قدرت تفوق طلب است که می­خواهد نفوذ سیاسی چین را محدود و منافع آن کشور را آسیب برساند. این دیدگاه نه تنها براساس فهم بیجنگ از واشنگتن که همچنان بر پایۀ دید کلان چین نسبت به ساختار جهانی و جایگاه چین در آن، پی ریزی شده و شکل گرفته است؛ دیدگاهی که در گسترۀ کلان آن تیزهوشی چین را در تشخیص آسیب پذیری هایش می نمایاند.

حلقه­ های چهارگانه

جهانی که از بیجنگ دیده می شود سرزمینی است مخاطره انگیز که با خیابان­های برون از روزنه­ های سیاست سازان آغاز می شود، به مرز­های زمینی و راه­های دریایی هزاران مایل دورتر، به معادن و زمین­های نفت خیز قاره­ های دور از هم، به فرجام می­رسد. این تهدیدها می­توانند در چهار حلقه متحدالمرکز تعریف گردند. در حلقۀ نخستین همۀ اراضی شامل است که چین آن را اداره می کند و یا مدعی مالکیت آن است. بیجنگ باور دارد که ثبات سیاسی چین و تمامیت ارضی آن توسط بازیگران و نیروهای بیرونی تهدید می­شود. در مقایسه با سایر کشورهای بزرگ، چین باید با شمار بی­ مانندی از بازیگران بیرونی دست و پنجه نرم کند که تلاش می کنند بر روند تکامل این کشور - اکثراً به شیوه­ای که رژیم آن را خطری به بقایش می پندارد- نفود نمایند.

سرمایه گذاران خارجی، مشاوارن بخش توسعه و انکشاف، جهان­گردان و دانشجویان همه با افکار خودشان در مورد این که چگونه چین تغییر کنند داوری می کنند. نهادها و حکومت­های بیرونی به گروه های چینی که جامعۀ مدنی را تقویت می کنند کمک مالی و تخنیکی می نمایند. مخالفان در تبت و سینکیانگ حمایت معنوی و سیاسی و گاهی نیز کمک های مادی از سوی جماعت های نژادی و حکومت های خارجی همسو با تفکرات شان را ، دریافت می کنند. همسایه های در امتداد ساحل بر سر اراضی ساحلی که چین مدعی مالکیت آن است دعوا دارند. تایوان خودش صاحب حکومتی­ است که 23 دولت از منظر سیاسی آن را به رسمیت شناخته و ایالات متحده نیز ضمانت امنیتی برایش داده است.

سیاست گذاران در مورد مرزهای چین به دومین حلقه ای از نگرانی های امنیتی که شامل روابط چین با چهارده کشور مجاور می شود، روبرو اند. هیچ کشور دیگری به جز از روسیه این تعداد همسایه در همجاوری اش ندارد. این همسایگان شامل پنج کشوری می شود که چین در هفتاد سال پسین با آن­ها جنگیده است ( هند، جاپان، روسیه، کوریای جنوبی و ویتنام). البته افزون بر دولت­های که توسط رژیم­های بی­ثبات اداره شده­اند. هیچ یک از همسایگان چین چتر منافع­ِملی شان را متجانس و هماهنگ با بیجنگ نمی­دانند. اما چین به ندرت فرصت و نعمت تعامل با همسایگانش را در یک زمینۀ کاملا دو جانبه دارد. سومین حلقه از نگرانی­های امنیتی چین شامل سیاست­های شش منطقۀ جدا افتیده ژئوپولوتیک می­شود: آسیای شمال­شرقی، اقیانوسیه، بدنۀ جنوب شرق آسیا، سواحل جنوب شرق آسیا، آسیای جنوبی و آسیای میانه . هر یک از این مناطق نشانگر معضلات پیچیدۀ سیاسی و امنیتی منطقه است.

و در نهایت چهارمین حلقه: جهان دورتر از همسایگی نزدیک به چین. در واقع چین به این دورترین حلقه فقط از اواخر دهه 1990میلادی بدینسو وارد شد، آن هم به دلایل انگشت شمار آتی:

برای حفظ منابع کالاهای اقتصادی همچون نفت خام؛ برای دستیابی به بازارهای جهانی و سرمایه گذاری ها؛ جهت دریافت حمایت سیاسی و منزوی کردن تایوان و دالايي لاما ( رهبر تبتیان در تبعید) و استخدام هم­پیمانان برای جایگاه چین در ساختارها و رژیم­های حقوقی بین الملل.

آمریکای مرموز

در هر یکی از چهار حلقۀ امنیتی چین، ایالات متحده حضور دایمی دارد. امریکا فضول ترین بازیگر بیرونی در امور داخلی چین، ضامن حفظ وضع موجود در تایوان، دارنده بزرگترین حضور نیروهای دریایی در شرق چین و آب­های جنوب چین، متحد رسمی و غیر رسمی بسیاری از همسایگان چین و نخستین سازنده و مدافع رژیم های موجود حقوقی بین الملل. این حضور دایمی معنا می دهد که فهم چین از انگیزه­های امریکا، چگونگی برخورد چینی­ها با اکثریت نگرانی­های امنیتی­ شان را مشخص می­ سازد. رهبران امریکا یکی پی دیگری - شروع از رییس جمهوری نیکسون که در 1972 از چین دیدار کرد- چین را از بابت حسن نیت شان اطمینان داده اند. هریک از اداره­های ریاست جمهوری امریکا می گویند که شگوفایی و ثبات چین به سود منافع ایالات متحده است. در عمل ایالات متحدۀ امریکا بیشتر از هر قدرت دیگری در روند مدرنیزاسیون چین کمک کرده است. امریکا چین را وارد اقتصاد جهانی ساخته است؛ به چینی­ها دسترسی به بازار، سرمایه و فناوری را فراهم کرده است؛ کارآگاهان چینی را در ساینس، فناوری و حقوق بین الملل آموزش داده است؛ از دوباره نظامی شدن تمام عیار جاپان جلوگیری کرده است؛ صلح را در جزیرۀ کوریا تامین نموده و برای جلوگیری از جنگی بر سر تایوان کمک کرده است.

تا حال سیاست گذاران چینی از سیاست­ها و رفتاری که آن­ها کمتر خیراندیشانه می انگارندش، در شگفت اند. نظامیان امریکایی در پیرامون چین مستقر اند و ایالات متحده شبکۀ گسترده­ای از روابط دفاعی با همسایگان چین را حفظ می کند. واشنگتن در کار است تا تلاش­ های بیجنگ بر سر کنترول تایوان را خنثا سازد. ایالات متحدۀ امریکا همیشه چین را بر سر سیاست­های اقتصادی­اش فشار می­دهد از آن عده برنامه­های دولتی و خصوصی که در جستجوی نفوذ در جامعه مدنی و سیاست های چین اند، پشتیبانی می کند.

بیجنگ این مجموعه عملکردهای ظاهراً متناقض امریکا را در سه چشم­انداز حمایتی می بیند: تحلیلگران چینی کشورشان را میراث دار سرزمینی می­دانند که بر پایۀ سنت راهبردی شرق؛ صلح آمیز، اخلاقی و ذهناً غیر متجاوز است و برعکس این تحلیلگران، فرهنگ استراتیژیک غرب به ویژه ایالات متحدۀ امریکا را همسو با نظامی گری، تفوق طلبی و خودخواهی می دانند.

دوم این که هرچند چین کاپتیالیسم دولتی را با زور پذیرفته است، اما نوع دید چین در این مورد هنوز ساختۀ تفکر مارکسیسم سیاسی است که فرض می کند نیروهای کاپیتالیست در جستجوی استثمار سایر جهان است.

چین انتظار دارد که قدرت­های غربی در برابر رقابت چین برای به دست­گرفتن منابع و بازارهای با منفعت بلندتر، بیاستد و رقابت کند. هر چند چین دارای مازاد تجاری با ایالات متحده است و بخش کلانی از سپرده های ایالات متحده را دراختیار دارد، اما تحلیلگران سیاسی دست اول در چین، باور دارند که امریکایی ها در معامله با استفاده از نیروی ارزان کارگر چینی و اعتبار اقتصادی این کشور، سود بیشتری می گیرند و در واقع بیشتر از آنچه می پردازند، به دست می آورند.

سوم این که تئوری­های روابط بین الملل امریکا در میان تحلیلگران جوانتر سیاست چین، آنانی که درجه­های بلند علمی در ایالات متحده کسب کرده اند، شناخته شده است. موثرترین و با نفوذترین پیام روابط بین الملل درچین به اصطلاح همان رئالیسم تهاجی است.

بر بنیاداین تئوری ایالات متحده با حضور چین قدرتمند راضی نمی شود و به این دلیل در پی آن است که تا رژیم بر سر قدرت را ضعیف تر و بیشتر هوادار امریکا بسازد. تحلیلگران چینی نشانه­های از این قصد امریکا را در فراخوان واشنگتن برای دموکراسی و حمایت این کشور در آن­چه می­بیند که به عنوان جنبش­های جدای طلب در تایوان ،تبت و سینکیانگ تلقی می کند. اکثر استراتیژیست­های چینی- چه آن های که ایالات متحده را از دید یک فرهنگ گرا، مارکسیست یا واقع گرا نگاه می کنند- امریکا را کشوری قدرتمند می پندارند که توانش را جهت حفظ و ارتقای امتیاز هایش به کار خواهد بست و با هر خواستی از سوی دیگر کشورها همسو خواهد شد و حراست از منافع آن ها را همچون حراست از منافع امنیتی خودش پنداشته و از آن­ها دفاع خواهد کرد.

پاکستان؛ با دوستان این چنینی

نویسنده : پیتر تامسن Peter Tomsen

برگردان: تابش فروغ

 

پیتر تامسن، دیپلمات برجسته­ی امریکایی­ست که به حیثت نماینده ویژه در امور مقاومت افغانستان از 1989-1992 خدمت کرده است. او نویسنده کتاب  "جنگ های افغانستان: دهشت افگنی پرخاشگر، نبرد های قبیله یی و ناکامی های قدرت های بزرگ " می باشد

 

چهار صبح 23 جون 2001 بود و انگشت شمار ستاره گانی، در دوردست، بر فراز تاریکی شهر سمرقند ازبیکستان چشمک می زدند. من تمام شب را در درون لابی کوچک هوتل ستالینست ایرا، همراه با عبدالحق - یک رهبر پشتون افغانستان در مقاومت ضد طالبان قدم زدم. به دعوت او من عبدالحق را در دیدارش با فرمانده تاجیک شمال احمد شاه مسعود برای بحث بر سر یک استراتیژی ختم جنگ طولانی افغانستان همراهی می کردم.

ما به یک خودری که در انتظار ما بود همراه با محافظ عبدالحق و جیمز ریتچی James Ritchie  بازرگان امریکایی دوست عبدالحق سوار شدیم. راننده به طرف شرق چرخید، به جانب دوشنبه، پایتخت کشور همسایه تاجیکستان، 12 ساعت فاصله با خودرو. ما برنامه داشتیم تا دیدار دو روزه یی در دوشنبه با مسعود شناخته شده با نام " شیر پنجشیر" - دره ای که او در شمال افغانستان در تصرف داشت- برگزار کنیم.  عبدالحق چشم داشت تا کمک مسعود را برای برنامه ی سقوط حکومت طالبان در کابل که توسط پاکستان حمایت می شد، جلب کند و امیدوار بود که مسعود برای صف آرایی محور های ضد طالبان در سراسر کشور، جهت تعویض رژیم با یک ائتلاف درون قومی افغانستان تحت رهبری سیاسی ظاهر شاه، که زمانی شاه افغانستان بوده و در تبعید زندگی می کرد، کمک خواهد کرد.  هیچ گروه قومی اکثریت نفوس را در افغانستان تشکیل نمی دهند. همه کرسی ای، در میز می خواستند و به خوبی مسلح بودند. عبدالحق گفت می خواهد من در  تلاش هایش برای گرد همایی افغانستانی ها کمک کنم و با او باشم. او گفت کثرت گرایی معتدل، نه توتالیتاریسم طالبانی، راه حل معضل افغانستان است.

مسعود به گرمی از ما در اتاق نشمین خانه  "دوشنبه " اش پذیرایی کرد. نُه سال از آن گاه می گذشت که ما برای برای آخرین بار در دفتر بزرگ اش در وزارت دفاع در کابل، پیش از این که طالبان به قدرت برسند، دیده بودیم. خطوط چهره اش حالا طولانی تر و عمیق تر شده بودند.

مسعود یک ساعت پیش از ما، مستقیم از میدان نبرد در افغانستان، با پرواز یک چرخبال رسیده بود. او شرح داد که چگونه نیرو هایش یک تعرض 10 روزه طالبان بر موضع اش در شمال افغانستان در نزدیکی مرز تاجیکستان را عقب زدند. نبرد فقط صبح همان روز به پایان رسیده بود. خبر چین هایش در پاکستان و در مقر ارتش پاکستان در کندز، غرب خطوط جنگ، وی را پیشاپیش از تعرض آگاه کرده بودند. او گفت افسران نظامی پاکستان حمله طالبان را رهبری کردند. مسعود نام جنرال پاکستانی که فرماندهی تعرض را به عهده داشت به ما گفت و واحد های از ارتش پاکستان که در عملیات نقش داشتند را مشخص ساخت. او مدعی شد که 25000 سرباز پاکستانی و دانش­آموزان مدرسه­های دینی در کنار دسته­های طالبان، دو تیپ عرب­های اسامه بن لادن و 300 ستیزه­جوی ازبیک، در این تعرض می جنگیدند. افسران پاکستانی، نه طالبان، تعرض های سالانه را زیر نام طالبان برنامه ریزی و عملی می نمودند. مسعود شکوه کرد که نخست مردم افغانستان هدف تجاوز شوروی در 1979 از شمال قرار گرفتند، حالا آن ها با تجاوز دوم، این بار از سوی پاکستان و از جنوب مواجه شدند.

روز بعد، عبدالحق و مسعود موافقت کردند تا فعالیت های ضد طالبانی شان را هماهنگ کنند و از ایجاد یک حکومت افغانستانی ها در تبعید، به رهبری ظاهر شاه حمایت نمایند. این حکومت شامل تمامی گروه های عمده ای بود که مخالف حکمرانی طالبان بودند.

 سپس در سفارت امریکا در تاشکند ازبیکستان، من سه پیام طبقه بندی شده در مورد نشست را آماده کردم. من  موانع فرا راه دو فرمانده ملی­گرای میانه­رو افغانستانی را  بازگو نمودم، اما نوشتم که استراتیژی آن ها بخت بهتری نسبت به هر اسراتیژی امریکا  -که من دیده بودم - برای راندن طالبان و القاعده از افغانستان داشت. برنامه قرار بود توسط افغانستانی ها رهبری و عملی شود.

پذیرایی سرد

برنامه با یک پذیرایی اگر نه خصمانه ولی سرد در واشنگتن روبرو شد. مثل اداره­ی پیشین کلینتن، اداره­ی جورج دبلیو بوش در باور کردن به این که پاکستان یک متحد مطمئن در نبرد با دهشت افگنی و با ثبات سازی افغانستان باقی می ماند حتا وقتی که ارتش پاکستان و  سازمان استخبارات نظامی اش، ISI داشتند با مسلمانان دهشت افگن بین المللی چون القاعده، احزاب اسلامی پاکستان و گروه های ستیزه جوی اسلام، هماهنگی می کردند تا افغانستان را به سکوی پرشی برای اسلام تندرو بدل کنند- فریب خورده بود.

از 1993 تا11 سپتامبر 2001 احتمالا در یکی از بزرگترین اشتباه های تاریخ سیاست امریکا، حکومت ایالات متحده زمام سیاست امریکا در قبال افغانستان را به پاکستان یعنی به نظامیان پاکستانی و سازمان نیرومند ISI سپرد. سیاست امریکا در واقع دادن دست باز، به روباهی در لباس مرغ بود. اتحاد ناپاک ISI ، القاعده و طالبان تندرو به افغانستان نقب زد و خانه کرد. وقتی بن لادن حمله های دهشت افگنانی جهانی را راه انداخت، نظامیان پاکستان و ISI تعرض های نظامی سالانه را برای به محاصره کشیدن موضع مسعود در شمال، برنامه ریزی، تجهیز و حمایت کردند. چشم پوشی امریکا از جریان تندور اسلامگرای پاکستان در افغانستان، انزوای موفق ترین فرمانده افغانستانی که بر ضد طالبان و القاعده می­جنگید را تقویت بخشید.

کمتر از سه ماه پس از دیدار" دوشنبه " در ساعت­های صبح زود و خاموش نهم سپتامبر 2001 در شمال افغانستان مسعود و یک دوست افغانستانی اش شعر های حافظ، شاعر معروف زبان پارسی که در قرن چهاردهم میلادی می زیست را با صدای بلند می خواند. دوستش احساس خوبی نداشت وقتی شعر ها به یک مرگ زود هنگام اشاره داشت. مصرعی این گونه پایان یافت :  " دمی فرصت غنیمت دان که بعد از روزگار ما

  بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد  "

پس از چاشت آن روز، دو سوء قصد کننده ی القاعده در قیافه خبرنگار، مواد انفجاری پنهان شده در کمربند انفجاری و کمره­ی شان را منفجر کردند، مسعود و سخنگوی رسانه یی اش را کشتند. در 26 اکتبر 2001، عبدالرزاق وزیر کشور / داخله  - مرتبط به ISI- طالبان، ظالمانه عبدالحق را وقتی تلاش داشت تا به روستای قبیله یی اش در افغانستان جهت رهبری شورشی بر ضد طالبان وارد شود، کشت. در شش ماه پس از نشست " دوشنبه " شان، دو نیرومند ترین دشمن افغانستانی طالبان و القاعده مرده بودند.

برد- باخت

اتحاد کشنده­ی ISI، ملا های طالب، القاعده و سازمان­های دهشت افگنی- دینی پاکستان؛ افغانستانی های میانه­رو و ملی گرایی همچون عبدالحق و مسعود را مانع های عمده فرا راه تغییر افغانستان قبیله یی به یک دولت تندرو اسلامی می دیدند. آن ها برنامه داشتند تا افغانستان شکسته از جنگ را به سکوی جهت انتقال اندیشه­ی تندروانه­ی سنی مذهب شان به آسیای میانه مسلمان نشین، خاور میانه و فراتر از آن تبدیل کنند. از آن گاه به بعد، سوء قصد­های هدفمند رهبران واقعی و با ظرفیت میانه­رو افغانستانی؛ به عنصر های کلیدی راهبرد شان بدل شد. در اواخر دهه 1980 و سراسر دهه 1990، شماری از رهبران قبیله­یی افغانستانی ضد طالبان، فرماندهان و سیاستمداران به شمول پدر رییس جمهوری حامد کرزی، در روز روشن در خیابان های پاکستان با شلیک گلوله از پا در آمدند.  هیچ سوء قصد کننده ی بازداشت نشد و کمتر تلاش شد تا مجرم ها، شناسایی شود.  سوء قصد ها اهداف شان را برای تأمین چیرگی / هژمونی، اسلام آباد در کابل به پیش برد.

حمایت گسترده و پنهانی ارتش از گروه­های سنی اسلام گرا در پاکستان و افغانستان سه هدف اولیه داشت. نخست حفظ تسلط ارتش در دولت پاکستان با سرکوب دو حزب دیموکراتیک و سیکولار مردم. دوم، تلاش برای برپایی سد اسلام گرای پاکستان، کشمیر، افغانستان و در نهایت آسیا میانه جهت حفظ توازن هماوردی / حریفی سنتی هند پاکستان. سوم، جنرال های پاکستانی امید داشتند تا جایگاه رهبری برای پاکستان در جهان اسلام پیدا کنند.

تا نهم سپتامبر 2001 واشنگتن در بهترین شکل غلط فهمید، و به  بدترین شیوه بر نقش پنهانی نظامیان پاکستان در تسلط اسلام تندرو در افغانستان چشم پوشید. حمایت امریکا از افغانستانی­های ضد طالبان و فشار بر پاکستان می­توانست بسیج گروه­های میانه­رو افغانستان را برای سرنگونی طالبان و دوباره روی کار آوردن یک دولت کثرت گرا و مدرن افغانستانی­ها که پیش از کودتای کمونیستی 1978 وجود داشت را ترغیب کند. در عوض دستگاه های اطلاعاتی و دیپلمات های امریکایی در کشف عمق حمایت پنهان ISI از طالبان و القاعده و گسترش آن به افغانستان از پایگاه های آنان در پاکستان، ناکام ماندند.

در واقع سیاست امریکا در دهه 1990 حایلی شد برای راهبرد ویرانگر پاکستان در افغانستان و در مورد دهشت افگنی جهانی. پذیرش ادعای پاکستان از سوی واشنگتن در مورد این که آن کشور داشت با ایالات متحده کار می­کرد به استراتیژی " اگر ما ببریم، ما می بازیم" منجر شد. رییس ISI نسیم رنا به معاون وزارت خارجه امریکا ستورب تالبوت Strobe Talbott در فبروری 1996 گفت که " هیچ گلوله ای " از پاکستان به طالبان نمی رفت. این یک دروغ شاخدار بود. سپس رییس جمهوری کلینتن و بوش به طور ضعیفی پس از آن که دو سفارت خانه­ی ایالات متحده، در افریقا در 1998 و ناوشکن USS Cole  در بندر عدن در یمن از سوی القاعده بمب گذاری شد، بر پاکستان فشار وارد کردند تا در سپردن بن لادن به پنجه عدالت کمک کند. در آن زمان ISI داشت با بن لادن جهت آموزش هزاران تن از جهادی های بین المللی در افغانستان کمک می­کرد. بر اساس اطلاعات کمیسیون نهم سپتامبر 2001، ایالات متحده فهمید که رییس بازنشته­ی ISI جنرال حمید گل، اطلاعات در مورد این که حملات موشک های کروز امریکایی چه زمانی صورت می گیرد را به طالبان فاش می­کرد. حمید گل میانه قد، فیوز خود کار " بخش خصوصی" ISI برای اجرای اجندا ISI از طریق رهبران طالبان و بن لادن بود، کسانی که او به خوبی آن ها را می­شناخت.

سیاست واشنگتن در قبال پاکستان همچون خلبان خودکاری تا آن گاه که نیروهای ائتلاف به افغانستان پس از نهم سپتامبر رفتند، باقی ماند. طالبان و القاعده تلفات بی­شماری متحمل شدند اما رهبران بلند پایه­ی شان و بیشترین سربازان شان فقط دوباره به امتداد مرز به پناهگاه های قدیمی شان در درون پاکستان عقب نشستند. نزدیک به سه و سال و نیم را در بر گرفت که ISI ، طالبان و واحد های تندرو را  احیای مجدد کند و دوباره به افغانستان بفرستد. آن راهبرد دقیقاً، استراتیژی ISI از 1994 تا 1998 را بازتاب داد که ISI هزاران طالب پاکستانی و دیگر افراطی ها را برای سرنگونی حکومت مجاهدین در کابل تنظیم و تجهیز کرد.

خروج

وقتی بیشترین حملات متقابل طالبان در 2005 از سر گرفته شد، هیچ سرباز ارتش افغانستان نبود تا با آن ها رو در شود، جز جنگ سالاران غیر قابل اعتمادی که از سوی نظامیان امریکایی و CIA برای شان پرداخت می­شد.  ایالات متحده توجه و نیروهایش را به عراق تغییر جهت داد.  گزارشی در مارچ 2002 توسط یک تیم درون سازمانی که توسط ارتش امریکا و جنرال سه ستاره چارلس کامپیبل Charles Campbell رهبری می­شد، احیای زود هنگام ارتش افغانستان را توصیه می کرد. گزارش  " به بال کبوتر بسته شد" ( جدی گرفته نشد). در عدم موجودیت ارتشی برای افغانستان، پنتاگون به شورش طالبان با اعزام نیروهای بیشتر و بیشتر ائتلاف، پاسخ داد؛ کوششی که به مرز 140000 سرباز به شمول 98000 امریکایی تا پایان 2010 انجامید. افزایش نیرو بر خلاف دید عبدالحق و مسعود بود که افغانستانی ها باید خود بجنگند، و برای دفاع از کشور شان بمیرند، نه سربازان خارجی.

پیشرفت های پسین طالبان به طور غم انگیزی شبیه دهه 1990 معلوم می شود، وقتی که طالبان متحد ISI ، به کمربند پشتون نشین افغانستان نفوذ کردند، به سوی غرب و شمال به پیش می رفتند و منطقه کابل را تهدید می نمودند. از نهم سپتامبر 2001 بدینسو عملیات سوء قصد از پناهگاه­های امن در پاکستان به طور ساختاری، بیشترین فرماندهان میانه­رو افغانستان که با مسعود و حق در جنگ شوروی افغانستان رزمیده بودند را کشته است. قربانی ها شامل برادر عبدالحق، معاون رییس جمهوری حاجی عبدالقدیر، و رییس پولیس شمال جنرال داوود داوود می­شود. در جولای 2001 سوء قصد کننده های طالبان برادر ناتنی رییس جمهور و فرمانده جان محمد - کسی که کرزی را در تسخیر قندهار از دست طالبان در دسامبر 2001 کمک کرده بود- را کشتند.

  تاهنوز سه مورد سوء قصد بر جان کرزی که در یکی از آن من خود در کندهار در سپتامبر 2002 شاهد بودم صورت گرفته است. یک گماشته­ی طالبان در درون نیروهای امنیتی استان دار / والی به سوی واسطه­ی حامل رییس جمهور حرکت کرد و بر وی از طریق دریچه­ی باز خودرو آتش گشود. غوغا بر پا شد، جمعیت حاضر در خیابان، به همه سو پراکنده شدند. نیروهای دریایی امریکا که محافظت رییس جمهوری را می­کردند، در مقابل آتش گشودند و سوء قصد کننده را با تگرگ گلوله کشتند.

استراتیژیست های نظامی پاکستان یک دهه بعد تر در استفاده از نیروهای نیابتی طالبان، جهت دوباره به دست آوردن بیشترینه پایگاه در افغانستان - که آن ها در جریان اول اکتبر تا دسامبر 2001 در پی مداخله نظامی امریکا از دست دادند - توانا بوده اند. حتا پس از حمله دیدنی  ماه می 2011 که اسامه بن لادن را در یک شهرک نظامی ( بی این که هشداری به نظامیان پاکستانی در مورد عملیات داده شود) کشت؛ رهبران پاکستان اعم از ملکی و نظامی، هنوز رشته کار تاکتیک های فرسوده جهت محار پاسخ شدید تر امریکا در برابر استراتیژی جنگ نیابتی اسلام آباد را در دست دارند. شگرد های همیشگی نه بسیار زیرکانه­ی شان شامل؛ انکار های پذیرفتنی، جلب حوزه های دوستانه CIA  و نظامیان امریکایی در واشنگتن، وعده های دروغین و قلابی که تغییر های عمده در سیاست های پاکستان بالاخره آمدنی­ست، هشدار های که پاکستانی شاید بلیط چین را بر ضد واشنگتن استفاده کند، و ادعا های ساختگی که ایالات متحده نیاز دارد تا نخست " خیانت های " گذشته به پاکستان را ترمیم کند، شامل می شود. من بیست سال پیش، نماینده ویژه­ی امریکا برای مقاومت افغانستان بودم. ادعای مضحک ارتش پاکستان که نمی دانسته که تحت تقیب ترین دهشت افگن جهان، در درون یک محوطه­ی رهایشی بزرگ نزدیک اکادمی ملی نظامی پاکستان بوده است، فقط آخرین نمونه از این  رفتار  است.

واقعیت های مأیوس کننده

راه اندازی موفق، حمله بر بن لادن در می 2011 و ممانعت از پرداخت 800 ملیون کمک به پاکستان در جولای، نشانه­ی روشن، منصفانه و شدیرتر رویکرد امریکا در پایان بخشیدن به تظاهر این که اسلام آباد متحد قابل اطمینان در افغانستان و در نبرد بر ضد دهشت افگنی می باشد، است.  چرخش رو به سقوط کنونی در روابط امریکا پاکستان، بخشاً متاثر از فاش شدن این معماست.

روزنه­ی امید در کاهش روابط ایالات متحده- پاکستان این است که واقعیت های مأیوس کننده­ی که واشنگتن و اسلام آباد را در جریان دو دهه  از هم جدا می کرد، اکنون دارند به طور آشکاری پدیدار می­شوند. شماری از تحلیگران امریکایی از پاکستان به مثابه " دوست- دشمن" یاد می­کنند. نظر سنجی های عامه در پاکستان نیز امریکا را در کمترین قیمت می شمرند. اما واقعیت های ناگوار که کاهش روابط را باعث شده، نباید از نظر به دور وانمود شود بل همانگونه که با چین برخورد شده است، رُک و پوست کنده نشانه گرفته شود. حالات آن گونه که اتقافاً وجود دارند باید، زیرساختی برای گفتمان میان دو کشور را بسازد. مسیر جدید در روابط ایالات- متحده پاکستان، باید به طور عمل گرایانه ای تلاش ورزد تا تفاوت های را کاهش و زمینه های توافق را جهت ساختن بُعد " دوست" و زدودن بُعد معادله " دشمن" افزایش دهد.

ایالات متحده به سهم خودش نباید در مورد آشکار بحث کردن در باره­ی تاریخچه حمایت ISI از شبکه­های دهشت افگنی در پاکستان و افغانستان ترسو باشد. شبکه­های پاکستانی ها و افغانستانی ها که ISI در اواخر دهه 1980 و 1990 ایجاد کرد و آن ها را در درون پاکستان پرورد، منابع عمده­ی دهشت افگنی اسلامی اند که  در کنار این که، افغانستان را در می نوردد،  ایالات متحده و متحدین اش را تهدید می­کند. سه گروه مذهبی- دهشت افگن وابسته به ISI ؛ لشکر طیبه، جیش محمد و حرکت المجاهدین، در فهرست سازمان های دهشت افگن خارجی وزارت خارجه امریکا قرار دارند.  سه گروه دهشت افگن افغانستانی  مورد حمایت  ISI ، که  افغانستان را به دولتی در جنگ بدل کرده اند، طالبان افغانستان به رهبری ملا عمر، جمع جبهه های حقانی و حکمتیار است. آن­ها شانه به شانه در امتداد مرز افغانستان-پاکستان با طالبان افغانستان در شمال غرب پاکستان، شبکه حقانی در بخش مرکزی و گروه حکمتیار در مناطق دور دست شمال شرقی پاکستان صف بسته اند. بر رغم کشتن هزاران سرباز نیروی های ائتلاف به رهبری امریکا، کارگران خارجی که تلاش می کنند افغانستان را دوباره بسازند، هم چنان نیروهای امنیتی افغانستان و افراد ملکی، واشنگتن تا هنوز این سه گروه دهشت افگن افغانستانی را به مثابه سازمان های تروریستی خارجی  مشخص نساخته است. بر اساس حکم قانون در ایالات متحده این گام باید به زودی برداشته شود.

گروه­های دهشت افگن مستقر در پاکستان و برخوردار از پشتیبانی ISI، در اوایل دهه 1990 فعال شد و این باعث گردید که وزیر خارجه آن وقت جیمز بیکرJames Baker نامه ای در 9 جنوری 1993 به نخست وزیر پاکستان نواز شریف بنویسد. آن نامه هشداری از اداره ی جورج .اچ. دبلیو بوش به پاکستان رساند که این کشور می­تواند دولت حامی تروریسم نام بگیرد. شش ماه پس، اداره­ی کلینتون به پاکستان خبر داد که آن موضوع دیگر تحت ملاحظه برای جا گذاری در فهرست نیست. نه جورج دبلیو بوش و نه اداره­ی اوباما  تا اکنون آن هشدار را دوباره نداده اند. این کار باید می­شد. نام گذاری پاکستان به یک دولت حامی تروریسم آغازگر قطع همگانی کمک های امریکا خواهد بود در حالی که احتمالا گام های برای تحریم کمک های بیرونی به پاکستان از طریق سازمان های بین المللی و متحدین ایالات متحده تعقیب خواهد شد. از 1993 گروه­های دهشت افگن پاکستانی مرتبط به ISI کم نه، بسیار زیاد در تروریسم بین المللی فعال شده اند، هم زمان سازمان های دهشت افگن افغانستانی برخوردار از همکاری ISI، ادامه می دهند تا جنگ پاکستان در افغانستان را به پیش ببرند. سال گذشته خونین ترین سال از 11 سپتامبر2001 بدینسو بود و این محتمل است که نیروهای افغانستان و ائتلاف تلفات بیشتری در 2011 نسبت به آن چه در 2010 متحمل شدند، بدهند.

راه در پیش رو

ادامه رویکرد خلط تحسین و نگرانی لفظی، در باره­ی همکاری پاکستان در نبرد با دهشت افگنی، یک جا با دیدار­های در سطح بلند و تأمین ارتباطات، جنرال های اسلام آباد را قانع نخواهد ساخت تا همکاری شان را با طالبان افغانستان متوقف، پناگاه های شورشیان را در پاکستان بسته، و یا فعالانه دهشت افگنان موجود در کشور شان را، تعقیب و بازداشت کنند. تا وقتی که ارتش پاکستان پناگاه های امن برای دهشت افگنان برپا دارند، جنگ تا مرز از هم پاشی افغانستان ادامه خواهد یافت، مهم نیست که چه تعداد نیروهای ناتو اعزام و یا چه شمار نیروهای افغانستان آموزش ببینند. سیاست های بیشتر واقعبینانه و سخت­گیرانه تر امریکا در قبال پاکستان، باید جهت محاسبه­ی شماری از گرایش های منطقه­یی و ژئوپولتیک که در مخالفت با ترویج پنهانی اسلامگرایی خشن، از سوی پاکستان در جریان است، به کار گرفته شود. روابط هند-امریکا وسیعاً با منافع مشترک اقتصادی و هم چنان نگرانی های ضد تروریستی، دارد انکشاف می یابد. تکرار طرح ژئوپولتیک دهه 1990، یعنی رساندن عمدتاً طالبان پشتون تا آمو دریا که افغانستان را از جمهوریت های شوروی جدا می کند، دولت های آسیای میانه، هند و ایران را هماهنگ می سازد تا افغانستانی ها تاجیک، ازبیک و هزاره­ی گروه های مقاومت ضد طالبان را کمک کنند. چین همچنان از نفوذ القاعده در غربی ترین ایالت اش سینکیانگ؛ جای که مسلمانان جدایی طلب فعال اند نگران خواهد شد. نتیجه­های معکوس جنگ های نیابتی پاکستان در افغانستان، در خود آن کشور نیز محسوس خواهد بود زیرا پاکستان بهره های کلان منطقه یی- اقتصادی، که یک موافقت صلح در افغانستان می تواند به پاکستان فراهم کند، را از دست می دهد.

سنجش آسیب ها

آسیب فشار دادن پاکستان برای دست کشیدن از حمایت گروه های تروریستی باید با آسیب قرار دادن ایالات متحده در معرض حملات دهشت افگنانه ای که از پایگاه های امنی در پاکستان راه اندازی می شوند، سنجش گردد. اگر ایالات متحده بار دیگر از یک اقدام جدی و نیرومند به دلیل ترس از روابط پاکستان، شانه خالی کند، رهبران پاکستان نیازی نخواهند دید تا سیاست های شان را عوض کنند.

واشنگتن نباید نیروی که می­تواند برای فشار وارد کردن اسلام آباد جهت کمک به ختم جنگ در افغانستان و مختل نمودن سازمان های دهشت افگنی و پناهگاه فعال آن ها در درون پاکستان، بسیج کند را دست کم بگیرد. اگر ارتش پاکستان پاسخ به پافشاری های سیاسی امریکا نمی دهد، ایالات متحده باید فشار­های دو جانبه و چند جانبه را بر اسلام آباد افزایش دهد. پاکستان روزگاری دشواری برای کسب حمایت بیرونی خواهد داشت. امروزه همه­ی دولت های مسلمان پیشتاز در جهان، با دهشت افگنی که از پناهگاه های امنی در پاکستان سرچشمه می گیرد، مخالف اند. چین و همچنان ایران شیعی چیزهای زیادی برای از دست دادن به سبب خشونت تندرو سنی، دارند که طالبان بار دیگر به افغانستان بیاورند. افزایش بیشتر شورشگری از سوی پاکستان نتیجه معکوس، تقویت بسیج رو به رشد جهانی نیروها بر ضد پناهگاه های امن در پاکستان را در پی خواهد داشت، که با پناهگاه امن ابیت آباد بن لادن برجسته شد.

در حالی که واشنگتن باید زرادخانه سلاح های هسته یی پاکستان را در نظر داشته باشد، غرب موفقانه با بیشترینه روش های بازدارنده ی سلاح های هسته یی، در طی بیشتر از نیم یک قرن معامله کرده است. توانایی هسته یی پاکستان نباید امریکا را از اتخاذ یک رویکرد جدی، در قبال اسلام آباد، به دلیل پرورش شبکه های تروریستی و فراهم آوری پناهگاه به آنان، باز دارد. هر تهدید هسته یی، جایگاه استراتیژیک پاکستان را تضعیف، و ایالات متحده و باقی جامعه جهانی را به جانب هند خواهد کشاند.

اگر پاکستان به نگرانی های امریکا نپردازد، اداره­ی اوباما باید از منافع خود و منافع متحدینش دفاع کند. این به این معنا خواهد بود که سیاست بیشتر قطعی، به شمول فشار های عامه و همگانی، که پاکستان پناهگاه های امنی تروریستی اش را خنثا بسازد، تهدید به جا گذاری و سپس جاگذاری نام پاکستان در فهرست کشور های حامی تروریسم، و کار با دیگران برای پایان بخشیدن به تخریب گفتمان درون افغانستانی صلح، از سوی پاکستان، اتخاذ شود. ایالات متحده و هم پیمانانش باید تلاش های پاکستان را جهت این که حکومت کابل و جامعه جهانی را مجبور به پذیرش ملاعمر و دیگران رهبران طالبان، شبکه حقانی و یا حکمتیار به مثابه بخشی از حکومت ائتلافی افغانستان کنند، نپذیرند و رد نمایند. آن ها دانه های زهر آگینی اند که تلاش های گذشته­ی صلح را ویران کرده اند. پاکستان منافع مشروع امنیتی در افغانستان دارد، اما آن ها نباید تا آن جا پیش بروند که انتخاب کنند کی در کابل حکم می راند.

ایالات متحده و متحدانش باید همچنان قطعنامه های شورای امنیت سازمان ملل را آماده کنند تا تحریم های بر پاکستان وضع شود، آن چنانی که بر علیه دیگر دولت های حامی تروریسم استفاده شد. قطعنامه می تواند از دولت های عضو بخواهد که ممنوعیت تسلیحاتی بر پاکستان بگذارند و  تحریم بر سفر خارجی، مقام های نظامی و اطلاعاتی پاکستانی که در حمایت از پناهگاه های دهشت افگنان،  شناخته شده اند، را وضع کنند.

هیچ تضمینی نمی تواند وجود داشته باشد که این رویکرد جدی با اسلام آباد موفق می­شود، اما تغییر سیاست پاکستان تنها مسیری­ست که می­تواند امید ها را برای  از میان برداشتن پناهگاه دهشت افگنان، ضربه­ی سنگین زدن به تروریسم بین المللی، و پایان بخشیدن به جنگ افغانستان، زنده نگه دارد. در فرجام، این فقط مردم پاکستان و رهبران شان است که می توانند در مورد سرکوب نیروهای خشن جهادی، برگشت به راه دموکراسی، نوین سازی/ مدرنیزاسیون، و مدارای دینی تصمیم بگیرند. این لازمه و پیش نیاز یک افغانستان صلح آمیز و آغاز تازه ای برای رشد اقتصادی آسیا-اروپای مرکزی است که از روزگار پایان رونق راه ابریشم که بیشتر از یک هزاره از آن می گذرد، تا هنوز شاهد نبوده است.  

خاطره ی دیدار با یک " مرد  "

مثل حرف زدن های آرام و شاعرانه اش در رسانه ها،  به ما خوش آمدید گفت، نگاه های عمیق و سر تکان دادن های معنا دارش حکایت از مهمان نوازی ویژه خودش می کرد. اولین بار بود که مسعود خلیلی را از نزدیک می دیدم. سر سخن با حرف های نامرتب من آغاز شد، شروع کردم تا دو دوست مهربان دیگرم را معرفی کنم، هیبت اخلاقی او باعث می شد گاهی صدایم بلرزد اما پرحرفی هایم را قطع نمی کرد. چشمانش که خود حکایت گر روزگار شیرین با هم بودنش با  "مسعود بزرگ " است به ما دوخته شده بود. من بی هیچ تعارفی و خیلی صمیمی و صادقانه گفتم که هوای با هم بودن با یک " مرد" را حس می کنم. خودش را مخاطب قرار دادم و گفتم هرگز چنین کیفیتی را از دیدن هیچ مردی از جمع " شما" حس نکرده بودم. راستش چند گلایه و شکوه را نیز با او شریک ساختم. هنوز داشت به ما نگاه می کرد، خاموش بود، می فهمیدم دارد فکر می کند که چرا جمعی از یاران و همسنگران دیروز و شاید امروزش به نسل ما بدهکار اند. نمی دانم چرا باید سخن ما از گلایه شروع می شد، شاید حس کرده بودم که او مخاطب بزرگیست به همین دلیل بیشتر از این که از او بشنوم به او گفتم. متوجه شدم که می خواهد سخن بگوید، من حرف هایم را قطع کردم. گفت از این که ما را می بیند " خوشحال است" دلیلش نیز به گمان خودش این بود که دارد می بیند جمعی به ارزش های که او به خاطر آن تلاش کرده بود چگونه می بینند، داوری شان چگونه است و چگونه می اندیشند. سخن را به سوی استاد سخن مرحوم خلیل الله خلیلی برد و اشاره کرد که او در همین اتاق- اتاقی که ما در آن بودیم و در آن گوشه می نسشت، این خانه را  " شاه "،  منظورش ظاهر شاه بود، برایش ساخته بود. با دوستانش همین جا خلوت می کرد و سخن می گفت. شاید حرف های ما دلیل شده بود تا با بزرگواری تمام جدی مان بگیرد و یا هر دلیل دیگری. گفت بیایید به حجره، حجره ی پدرم برویم، او آن جا شب ها می نشست، قران می خواند، نماز می گزارد، شعر می گفت و نی می شنید. با چند قدم فاصله از در اتاق، زینه ای به حجره منتهی می شد. حجره با گلیم های وطنی فرش شده بود. چند دوشک معمولی داشت، کلکین هایش شبیه دریچه های مسجد بودند، گنبد بلند و مزین به آیه های قرآن و شعر، داشت. گفت کسی سوره ای از قران بخواند، من و العصر را خواندم چون هر چه تا هنوز حرف زده بودیم سخن از زیان آدمی و آدمیان بود و کامل تر از این سوره و تفسیر، زیان آدمی را کس  تا هنوز نگفته است و هرگز نخواهد گفت.

خلیلی  گفت با پیروزی مجاهدین، خانمش که خود نقاش چیره دستی است همراه با یک نقاش ایرلندی این حجره را تزئین کرده اند.  " آمر صاحب" نیز گه گاهی  همین جا می آمد.

از دین سخن گفت و از معرفت نیکی که از دین داشت حکایت کرد. نوع دینداری معرفت اندیش او را خیلی دوست داشتنی یافتم. چون سخن به خانواده و زن کشید به حدیثی از حضرت پیامبر اشاره کرد که کسی از پیامبر ما پرسید بی غیرت ترین مرد کدام است؟ ایشان فرمودند مردی که با لبخند وارد خانه اش نمی شود. گفت همیش در سفرهایش نامه های به خانمش می نویسد. سخن کمی به سیاست رفت، بسیار صادقانه گفت که نباید  " ارزش ها " با مادیات تعویض شوند، نباید  " جهاد بها " گرفته شود،  " زعامت در ضخامت نیست در اخلاق است "  و چند حرف جدی دیگر که :

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست

هیچ صدای جز صدای شاعرانه او نبود تا مزاحمت کند اما معلوم می شد برنامه ی دیگری دارد، با دل ناخواسته تن دادیم تا دعا کند. وقتی بلند شدیم تحایفی را که به خودش داده بودند به ما نشان داد. از تحفه ی یک مسلمان تا یک مسیحی و از یک هندو تا بودایی، همه و همه  را آن جا دیدیم و این نشانگر آن بود که او خوی بزرگمنشانه ای دارد:

چنان با نیک و بد خو کن که بعد از مردنت  " عرفی "

مسلمانت به زم زم شوید و هندو بسوزاند

 

و من نیز مصرعی که او بسیار و بسیار به حلاوت تمام، همیش و همیش می خواند  را خواندم:

دمی فرصت غنمیت دان که بعد از روزگار ما

بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد .

 

مسعود خلیلی بی هیچ تردیدی یکی از غنیمت های بزرگ روزگار ما هست. امیدوارم سال های زیادی زنده بماند و پُر افتخار نفس بکشد.

 

از دوستانم اسلام جرات و جاوید نوری برای همراهمی و از سالم وحدت عزیز برای هماهنگی دیدار خیلی ممنونم

 

جمله های ویرانگر جبران

روستاییان شریف­ تر اند

صبح وقتی از خانه به دفتر می ­آمدم، عروسان دشت، از جبران خلیل جبران را می­ خواندم، جمله ­های این مرد عجیب تازیانه ­های بر روان آدمی می­ زند،  گاهی آدم با همه بی ­وجدانی های که شاید داشته باشد با حس­ های که جبران می­ خواهد با آن روبرویش کند، جز دریچه­ ی اشک، روزنه ای نمی یابد. باید گریست برای ارزش­ های که نداریم یا هم جدی شان نگرفته ایم، ارزش­های که با پیرامونی ­های درون تهی ما عوض شده اند، مثلاً گاهی دلخوشیم که به شهریم، اما بی ­خبر از این که صادقانه ترین حس ­های دوست داشتنی روستایی را دیگر نداریم و ده­ها ارزش دیگر که خیلی از آن ها فاصله گرفته ایم یا فاصله­ ی مان داده اند، جبران درست خردمندانه همین نکته را می ­گوید. او که شکایتگر جدایی های آدمیست در عروسان دشت و در روایت "مرتا" اهل " بان" ، می­ نویسد: " ما اکثر عمرمان را در شهر­ها گذرانده ایم و هنوز چیزی از زندگی ساکنان روستا ها و مزارع منزوی نمی ­دانیم. ما در دگرگونی شهرها و پدید آمدن تمدن نو، فلسفه ­ی آن زندگی ساده اما پاکیزه و زیبا را از یاد برده ایم. زندگی ای که در بهار لبخند می ­زند ، در تابستان پُر میوه و در پاییز بهره مند و در زمستان آرام است. ما خود را از روستاییان غنی تر می دانیم، اما آنان از ما شریف ترند. ما بسیار می­ کاریم اما چیزی برداشت نمی­کنیم. آنان چیزی را برداشت می کنند که می­ کارند. ما برده­ ی آزمندی مان هستیم و آنان فرزندان قناعت خویش اند. ما جام زندگی را با تلخی یأس و هراس و ملامت می ­نوشیم در حالی که آنان جام زندگی را پاکیزه می ­نوشند. " همه­ ی آنچه جبران در فلسفه اش بدان باور دارد تکان دهنده است اگر جدی اش بگیریم. از میان جمله های بالا که از آن مرد نوشتم این جمله برای من " ویرانگر" است. " ما خود را از روستاییان غنی تر می دانیم ، اما آنان از ما شریف ترند". راستی تا سیاهی شب نباشد سپیدی صبح را باور کردن مشکل است، این جمله برای فقط شهرنشینان اندکی درد دهنده است زیرا آنان باور دارند که نیکویی های زندگی را در شهر بازیافته اند و اینجاست که نمی دانم حقوق بشر، دموکراسی چی  و چی معنی می­ یابد. اما به کسانی که نگاهشان هم به این بوده است و هم به آن؛ به گفته ی حضرت حافظ از آن جام می تا این خون دل اوضاع دگرگون است.

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند

در دایره ی قسمت اوضاع چنین باشد

آری دگرگون، شاید برای بچه های زیادی که نیمه شهری اند و نیمه روستایی یا هم به بیان دیگر که شهری روستایی تبار اند این تفاوت خیلی ها محسوس است، این مردمان می­ دانند که روستاییان واقعاً شریف اند. اینجا در شهر، مهم نیست این شهر کابل باشد یا نیویارک، وقتی مهمانی به در خانه­ی مان بیایید و ساعتی دیرتر بنشیند به چشمان همدیگر نگاه می­کنیم تا مگر باشد کسی از این نگاه ها بداند که باید به کفش مهمان نمک ریخت تا پایش قرار نگیرد و فرار ترجیح دهد. در شهر، ما بازرگانیم باید بدهیم و بستانیم کاری جز این گوییا که زیان کرده ایم. در شهر ما دروغ می گوییم یعنی شهرنشینان دروغ می­ گویند شاید همه شان نه اما چیزی نزدیک به تمام شان. ما برای پیرامون " من" خودمان پرده می زنیم تا این که کسی به پنهان درون ما که گهی خیلی متفاوت تر از بیرون ماست راه نبرد تا مبدا بدانند که در پس تندیس های زیبای تراشیده شده ی شخصیتی ما، چهره های زشتی موضع گرفته اند حتا به جان نزدیک ترین های خودمان. در شهر ما فقط حاضریم بخش بسیار کوچکی از زندگی خویش را هدیه ­ی دیگران کنیم زیرا حسودیم و در جستجو ی بیشترینه ها، بیشتر ها را به خود می ­خواهیم شاید اگر دل بسیار کلانی داشته باشیم به خانواده و نزدیکان خود نه فراتر از آن. در شهر تصور می­کنیم زندگی زیبای داریم اما در واقع این زندگی پُر آزمندی هاست گاهی ولو اگر فریادگر ارزش های بلند انسانی نیز باشیم پیشتر از دیگران خیلی ارزش نه که حتا معیار- ارزش های شهری را  می شکنیم و از خطوط قرمز آن سربلند می گذریم. و فرجامین دلیل اگر بپذیرم، در شهر حریصیم و این حرص شالوده­ی بسیار حرف و حدیث های زندگی را عوض کرده و تنها دور های باطلی پیرامون ما شکل داده است

حرص قانع نیست بیدل، ورنه اسباب معاش

آنچه ما در کار داریم اکثرش در کار نیست

 

و اما روستاییان

هر چه دارند را برایت پیشکش می کنند، بی این که نگران از دست دادن چیزی باشند، صمیمانه به آغوشت می گیرند و صادقانه سلامت می دهند. لبخند هایشان چون چشمه های آب " مردمان بالا دست" پاک است و شفاف. غلی و غشی در سخن و سخن گفتن شان نیست، پیاله شیری را که مال کودک بی هیچ شان است برایت با دو دست پیشکش می کنند در حالی که شاید  تو در شهر حاضر نباشی به دلیل این که لباس های همچون تو ندارند، عطرهای تن شان چون تو مال نشان های گران قیمت دنیا نیست و کفش هایشان از روم و پاریس نیامده، تنها با یک دست سلام شان بدهی. عجیب است خدا دل روستاییان را شبیه باغستان خودش کرده است. سبز و شاد، پاک و ساده ، نجیب و فرزانه و ... .

و کاش ما نیز همچو روستاییان شریف یا شریف تر شویم و پوچی های زندگی را با چیز های تعویض کنیم که حد اقل اگر به خود ما نفعی نرساند به دیگران زیانی نیز پیش نیارد.

 


خیزش نیرومند فوتبال افغانستان؛

مداد های که بر هویت مخدری چلیپا می کشند

 خبر پیروزی تیم ملی فوتبال افغانستان و راهیابی آن به دور نهایی مسابقات فوتبال جنوب آسیا، خبری به خوبی شادی آفرین و سرور بخش برای مردم  ما بوده است. جوانان زیادی احساسات شان را از این بُرد با نوشتن جمله ای یا گذاشتن عکسی در صفحات فیس بوک شان بیان کردند. این نخستین پیروزی در نوع خودش و یادگاری برای تاریخ فوتبال افغانستان است .برای ملیون ها شهروند افغانستانی و نیپالی که می خواستند تا نتایج این دیدار سرنوشت ساز در مرحله ی نیم نهایی را بدانند این پیروزی شگفتی آفرید. شاید نیپالی ها با مربی انگلیسی شان روبرتس گراهام که توانسته آن ها را در رده بندی فدراسیون جهانی فوتبال/ فیفا تا مرز 143 ام به پیش ببرد تصور شکست یک بر صفر از تیمی چون افغانستان را نداشتند.

در این سو نیز بررغم خوشبینی ها برای یک برد دیگر پس از پیروزی  پُر گل هشت بر یک در برابر بوتان در آخرین دیدار گروهی، کارشناسان فوتبال باور داشتند که حتا نتیجه مساوی دیدار نیمه نهایی مقابل نیپال، برای فوتبال افغانستان پیروزی بزرگیست. 

افغانستان در حالی در دور نیمه نهایی از سد حریف نیپالی اش گذشت، که فقط دو روز پیشتر از آن برای نخستین بار با پیروزی 3 بر یک در مقابل سریلانکا، از جایگاه 174 ام در رده ی بندی جهانی فیفا به جایگاه 164 ام صعود کرده بود. این خیزش ده پله یی برای فوتبال افغانستان تا هنوز پیشینه ای نداشته است.

فدراسیون جهانی فوتبال در نبشته ی زیر نام ، "افغانستان سپیده دم تازه ای به آغوش می کشد" عملکرد تیم ملی فوتبال افغانستان را در مسابقات جنوب آسیا برای راهیابی به مسابقات کنفدراسیون فوتبال آسیا "عالی"خوانده است.

فیفا می نویسد که "چنین خیزش های برای ملت های چون افغانستان اندکی شگفت آور است" و این تیم "بهترین تیم پیشرو" آسیا در دو ماه گذشته بوده است.

بر اساس این نوشته پیروزی های اخیر تیم ملی فوتبال افغانستان دو فرصت بزرگی برای این تیم فراهم ساخته است. نخست: تعین جایگاهی در مرحله بعدی مسابقات راهیابی و دو دیگر: صعود دو چند در رده بندی جهانی ماه می 2012 .

اما فراتر از این ها

در کشوری چون افغانستان که متاسفانه ورزش یک حاشیه است و بیشتر این جا برای زنده ماندن نفس می کشند تا برای زندگی، آمدن یک حاشیه به متن یک امیدواریست امید برای این که اگر سیاست گران  نتوانسته برای بهبود هویت آسیب دیده و چهره ی تخریش شده ای هویت افغانستان در سطح جهان کاری انجام دهند حالا ورزشکاران دارند به چنین کاری دست می یازند و تا حدی نیز موفق شده اند. آن ها به جهان و جهانیان نشان می دهند که در جغرافیای گره گاه منافع تنها رأس نشینان زاویه های مثلث تریاک و ترور و طالب نیستند که عینک های جهانی فقط آن ها را ببینند و مشروع و نامشروع بدانها تمکین کنند، بل این جا در همین سرزمین ، تن های توانمند و چهره های برومندی، توانایی هایشان برای تغییر هویت مخدری هزینه می کنند و عرق می ریزند و باید نگاه های به آنان نیز دوخته شود.

ما درست، نیاز،  به کاربستن و به کار گرفتن هر ابزاری را داریم که بتواند دیپلماسی فرهنگی ما را فعال کند. ورزش یکی از این شگرد هاست و تجربه ی جهانی نشان می دهد ؛ آنگاه که سیاست در می ماند، ورزش وارد می شود. اگر فکر سیال و پویایی در نظام ما وجود دارد که برای ارایه یک چهره صمیمی و دوست داشتنی از افغانستان به جهانیان بیندیشد، ما در پهلوی دیگر گزینه های باید به ورزش نگاه جدی تری داشته باشیم، نگاهی به دور از تعصب و تبعیض ، نگاهی عقلانی و مدیریتی سالم و سامانمند.

   من جداً امیدوارم که جوان های توانمند تیم ملی فوتبال کشور  ما بتوانند از آخرین دیدار تا چند ساعت دیگر پیروز بدر آیند و جام قهرمانی جنوب آسیا را به خانه آوردند، اما خدای ناخواسته اگر چنین هم نشد، ما چیزی از دست نداده ایم، قهرمان نه نایب قهرمان، مهم این است که هم توانایی دیگران را فهمیده ایم و هم توان خود را به نمایش گذاشته ایم .

پیروزی های اخیر تیم ملی فوتبال و دیگر ورزشکاران عزیز  بزرگترین دستاورد های ورزشی است به همین دلیل تنها امید نمی بندم که پیروز شویم، امید می بندم که ما فرهنگ پاسداری و ارج گزاری به کسانی که برای هویت و نیک نامی ما تلاش می کنند و زحمت می کشند را به خوبی و خجستگی بدانیم .

پیروز باد همه ی کسانی که برای بهروزی و پیروزی مردمان این سرزمین تلاش می کنند.

 

داوود عزیز به رهبرت مسعود بگو!  جمعی از یارانت سخت نامرد اند

هر چه سعی می کردم بپذیرم که خبر مرگش درست است، برایم مشکل تر می شد، چندی بود می دانستم که او را باید حذف کنند، او مرد است، و این جا گورستان مرد ها؛ کسی از قبیله ی او را زنده نمی مانند، قبیله شرف و شرافت، هر چه باقی می ماند مشتی است مزدور و نامرد.

امید های که برای زنده ماندنش زنده شده بودند، پس از آن مردند که دیگر واژه ی شهید پیشوند نامش گشته بود، می گفتند شنیدی، "جنرال داوود شهید شد" آری شنیدم ، بسیار خوب شنیدم، جان او را گرفتند و خون اش را ریختند، درست همانگونه که جان رهبرش را گرفته بودند، مادرش او را مرده به دنیا نیاورده بود تا مثل بسیاری ها مرده زندگی کند، او زایمانی از عزت و سربلندی بود و می بایست سربلند بمیرد و چه سربلندی برتر از شهادت.

اما چند افسوس

افسوس برای این که نماد های شجاعت را می ستانند  و تندیس های ذلت را می گمارند و نگه می دارند، ریشه های دلیری را می خشکانند و بذر بی شرفی را آب می دهند، تا دلیران و دلاوران بمیرند، و هر چه زاده می شود نسلی بی شرف بار بیاید که نه هویت خود بداند و نه بر ارزشی به نام آزادی ارج نهد، می خواهند کودکان سرزمین من و تو از نطفه اسیر بار بیایید، اسیر تفکر زبونی و اسارت، عجیب است این جغرافیا .

افسوس برای این که خون فرمانده ای عزیزی چون داوود می ریزد اما هنوز این خون با ارزش که در رگه های تاک شهامت شمال داوود عزیز جریان داشت، سرنوشت من، سرنوشت تو و سرنوشت ما را عوض نمی کند، چون نسلی از همسنگران داوود سنگر می فروشند، به پاکستان، به مزدوران آی اس آی، به شبکه های خون آشام حقانی و شورای کویته، به القاعده، این دشمنان هویت، عزت و سربلندی مان، آری به همین جنهمیان، به همین دهشت افگنان و انسان کشان. جمعی دیگری از همین همسنگران دیروزین داوود و مسعود بزرگ درفش آزادی و آزادگی را نهاده اند به زمین، و پرچم تسلیم را ، پرچم هویت فروشی را، و پرچم فرومایگی را پیشاپیش یک مشت معامله گر بر فرق شان بلند کرده اند. تا آزادی را قربانی یک صلح ائتلافی کنند و آزادگی را در کفه ی ترازو ی بگذارند که سوی دیگرش کفه ی بردگی است.

افسوس برای این که بر نشانی راه آزادی و آزادگی که علم اش بر شانه های چند سینه ستبر استوار بوده و است، خط چلپیا می کشند، با  مداد نامردی و بردگی ، و درد انگیز تر این که پیشرو این راه نیز یاران مسعود و داوود اند، یاران کاظمی و قدیر و همراهمان واپسین لحظات بزرگ مردانی از این دست.

بیگانه اگر ظلم و جفا کرد عجب نیست

از غفلت و بی مهری یاران گله دارم

افسوس بر ما که نسلی، بی سر نوشتیم، با معامله گرانی در پیش روی ، که پاس شهید و شهادت نمی دانند، و چشم حقیقت بر راه حل های اساسی فرار از بحران این دیار نمی گشایند، بستر فکر بنیادین را در ذهن های خالی شان از میان برداشته اند، و جایش را داده اند به آسمان خراش های چندین طبقه یی، مسیر فکر پویا و سیال برای رسیدن به صلح واقعی -ولو منجر به از دست دادن ارزش های پوشالی طراحی شده-، شود را در کله هایشان قطع کرده اند، در عوض به خود می اندیشند، به روزگار خود و به سرمایه های اندوخته شده ی شان.

 

داوود عزیز، فرمانده ی دلیر من فقط یک بار ترا از نزدیک دیده بودم، آن هم وقتی که با دعوتی پاس جمعی از دانشجویان را دانستی و ارج نهادی که در دانشگاه طب کابل برای رهبرت مسعود بزرگ محفل گرامیداشت بر پا کرده بودند، یادم هست سنبله ی 1387 خورشیدی بود، من جزی از آن جمع بودم، به پاس فقط یک بار دیدنت ترا سوگند می دهم ، می دانم چون بزرگی این محبت را می کنی، لطفن وقتی مسعود بزرگ را دیدی از من و همفکرانم به آن مرد بزرگ بگو که مردمان دیارت ترا در این روزگار سخت نیاز داشتند، تا آخرین کار بزرگی را که می خواستی با شهامت همیشگی ات انجام می دادی، کسانی می دانند او چه می خواسته است و تو نیز می دانسته یی.

و آخرین حرف به قهرمان مان بگو که شماری از آن جمع که به آن ها دل بسته بودی و اعتماد کرده بودی، سخت نامرد اند.

فرمانده ی دلیر!

 نوشتن این که راهت را ادامه می دهیم دشوار است چون راهزنان بسیار اند، اما آزادی و آزادگی را همیش پاس خواهیم داشت.

روحت شاد

 

بازی های ممنوع ؛  ممنوع !

شناسنامه ­ی قومی، هویت سوزیست.

    صفحه های شبکه­ی اجتماعی فیس بوک  جوانان افغانستان در این روز ها بازار گرمی دارد، کسانی بر حکومت می تازند، و شماری نیز بر ناکاره­گی های سیستم اداری و خدمات شهروندی که به فکر آن ها نتوانسته است تغییر زیر ساختیی را در چگونگی فراهم آوری سهولت های انسانی مشروع و مسلم شان برابر کند، خرده می­گیرند، طالبان نیز در امان نیستند، از تقبیح رفتارهای غیر انسانی این گروه وحشت افگن تا واکاوی پس پرده­های بازی طالبان، و انسجام بخشی تفکرات ضد این گروه در گروه فیس بوکی جنبش ضد طالبان ، تا ایجاد گروه اصلاح طلبان، رویکردهای  مهم سیاسی کاربران فیس بوک در این شبکه­ی اجتماعی توسط جوانان افغانستان است؛ شمار کسانی که از فرصت های این شبکه با ذوق­های منحصر به خودشان استفاده می کنند هم کم نیست، بچه­های  که در نقش دختران وارد می­شوند و دخترانی که برای شان هویت ­می­سازند نیز برای جمعی، سرگرمی آفرین است.

اما جدی ترین سوژه در این روز ها ­بحث توزیع شناسنامه یا همان تذکره­ی تابعیت است که احتمال می رود روند پخش آن در  همین زودی ها آغاز شود.

امید تهی ای می­بندم که کاش آنچه رسانه های انترنتی به عنوان  تصویر نخستین نمونه­ی شناسنامه­ی الکترونیکی شهروندان افغانستان به نشر سپردند، واقعی نباشد، اما اگر باشد که متاسفانه قرینه ها چنین می­نمایانند، این شناسنامه، نحوه نگارش، زبان نگارش و چگونگی توزیع آن محل بحث دارد، و باید با یک کاوش دقیق در گام نخست، سپس با استفاده از تمامی ابزار های متعارف مدنی جلو چنین کاری به دلایل پایینی گرفته شود .

رخ سکه

قانون اساسی افغانستان، همان دستاویز مظلوم همه­ی قانون مداران و قانون ستیزان در این کشور، در ماده­ی شانزدهم صراحت دارد که " از جمله­ی زبان های پشتو، دری، ازبکی، ترکمنی، بلوچی، پشه یی، نورستانی، پامیری و سایر زبان های رایج در کشور پشتو و دری زبان های رسمی دولت می­باشد" پس روشن است که ستیزه گری با این ماده­ی قانون به معنی ارج ننهادن به قانون اساسی کشور به عنوان بزرگترین قرارداد اجتماعی شهروندان افغانستان است، و هر گونه برخورد دوگانه در همه­ی مواردی که حکم این قانون بتواند بر آن بسط بیابد توجیه ناپذیر و غیر قانونی است.

در ماده­ی بیست دوم ، فصل دوم قانون اساسی همچنان آمده است که " هر نوع تبعیض بین اتباع افغانستان ممنوع است. اتباع افغانستان اعم از زن و مرد در برابر قانون دارای حقوق  و وجایب مساوی می­باشند" باز هم بر پایه­ی همین ماده می شود واضح ساخت که برخورد دوگونه و تبعیض آمیز چه تبعیض در بر خورد­های زبانی و نگارشی باشد و چه در  برخورد­ های سیاسی و فرهنگی،  هیچ زیر بنای قانونی ندارد تا بر بنیاد آن وزارت مخابرات  و فناوری افغانستان که متولی امور توزیع شناسنامه نامه شده است، در حالی شناختنامه­ی شهروندان افغانستان را تنها با یک زبان رسمی و یک زبان بین المللی چاپ کند که عملا زبان فارسی دری در ترازوی قانون اساسی افغانستان کفه­ی دیگری از دو زبان رسمی کشور است .

از سوی دیگر، ماده­ی بیست چهارم قانون اساسی روشن ساخته است که : " آزادی حق طبیعی انسان است، این حق جز آزادی دیگران و مصالح عامه که توسط قانون تنظیم می گردد، حدودی ندارد" . حالا اگر تفسیر عادلانه­ای از این قانون مورد پذیرش طراحان شناسنامه­ی الکترونیکی شهروندان افغانستان، باشد، واضح است که دوستان ما روشن و آفتابی، خنجر شان را بر گلوی قانون اساسی و آزادی که نعمت بس بزرگیست و بر اساس همین ماده­ی قانون حق مسلم و مشروع شهروندان و  به زعم آن ها اتباع افغانستان است، نهاده اند.  مگر ما آزادی گویشوران یک زبان رسمی کشور را که درست بر اساس قانون اساسی هیچ امتیازی بر زبان رسمی دیگر کشور ندارد و برعکس نیز همین گونه است، را سلب نکرده ایم؟ پاسخ روشن است ما قطعاً با چنین شناسنامه­ ( تذکره تابعیت) ناروایی را روا دانسته ایم، و راه صواب از ناصواب نشاخته ایم یا  هم به تعبیر دیگر، " یا راه غلط رفته ایم، یا غلط راه رفته ایم ".

اما پشت سکه

منصفانه نیست که ما فقط طرف مشخصی را متهم به برخورد های فاشیستی، قومی و زبانی کنیم، شاید و ممکن ما خود نیز گاهی برخورد­های متاثر از ذهنیت قبیلوی حاکم بر تفکر مان را بر بتابانیم، اما جان گپ این جاست، بلاخره تا چه زمانی باید ما بر آسیاب اندیشه­های تک­گرایانه و تک­قومی خود آب بریزانیم، چرا ما باید اگر شدیم تاجیک دیگر حاضر به پذیرش غیر تاجیک نباشیم، شدیم فارسی زبان، سر ستیزه گری با زبان دیگری را بر داریم، و بر عکس نیز دوستان ما در هر سطحی و هر جایگاه و مقامی ولو متولی یک وزارت اند یا ولایت، با چه حق انسانی، مدنی و قانونی، خودشان را مستحق بدانند که اگر باشند پشتون، شناسنامه های یک جمعیت نزدیک به 30 ملیونی افغانستان به زبان پشتو باشد. و ده ها چرای دیگر که طور متناسب و متوازن همه­ی شهروندان متعلق به قوم های مختلف در افغانستان مکلف پاسخگویی به آن هایند.

فهم ما این است، وقتی می­نویسم ما منظور تنها خودم نیستم، جمعی که بر چنین برخورد غیر قانونی، غیر مدنی و آزادی ستیز و قانون گریز اعتراض دارند، که دیگر مایه­ی شرم است و شرمندگی که صاحبان منصب و قدرت از سوی داد تأمین آزادی های مدنی و قانونی را بزنند و از طرفی نیز پیشرو بیداد مدنی و انسانی باشند.

فرض بفرمایید اگر اشتباه تهیه­ی شناسنامه­های شهروندان افغانستان تنها با یک زبان رسمی و یک زبان بین المللی از سوی وزیری یا ماموری صورت گرفته، کدام وجدان بیدار می­تواند وجود داشته که بر چنین توهینی و تحقیری چشم عفو ببندد و  از کنارش در حالی ساده بگذرد که قانون- اگر باوری به قانون دارند- مانعی همچون برخوردی باشد.

معلوم است که زنجیره­ی به هم پیوسته­یی در دردون ساز و کار دولت متاسفانه وجود دارد که با برنامه ریزی­های مشخص می خواهند در حضور داشت چشم های جهانی ، نهاد های دموکراسی گستر و صلح پرور، همچنان که هیزم کشی جنگ را با شدت بیشتر از پیش بر دوش می­کشند، در فضای دود پراگن و غبار آلود بحران، اجندای برخورد های قومی و زبانی را نیز روی میزکار گذاشته اند و آگاهانه یا نا آگاهانه بر فهرست بحران های متعدد دامنگیر نظام می­افزایند و اعتماد باقی مانده مردمی را از دستگاه حکومت می­زدایند.

 قابلیت پذیرش به عنوان هشدار را دارد اگر گفته شود که خرد و خبره­گی مردمان افغانستان در دفاع از حقوق شان با همه­ی سیاه روزی ها و بدبختی­های چندین دهه­ی پسین می­تواند در مواجهه با چنین مواضع قومی از جمله توزیع شناسنامه­های غیر مدنی و هویت سوز، بستر یک بحران را آبیاری کند و فضا را آبستن یک فاجعه نماید.

از منظر سیاسی پس از این "بازی های ممنوع"  یا forbidden games  در فرهنگ و سیاست افغانستان دیگر تخته ای برای اجرا ندارد، ممکن تلاش های فراونی صورت گیرد اما نتیجه بخش نخواهد بود زیرا به حد کافی مردم با پس پرده­های هرگونه بازی آشنا شده اند و می­دانند که آغاز حرکت چیست و فرجام اش به کجا می­رسد . بنا بر این شهروندان افغانستان باید حق داشتن شناسنامه با زبان مادری و هویت قومی خودشان را داشته باشند، و این حق نباید در جریان معامله­های سیاسی سیاستگران معامله گر، سلب شود و قربانی گردد.

ربنا لا تسلٌط علینا من لا یرحمنا