نمیدانم برای چه کاری به انبار تهکاوی خانه مان میروم . ولی یادم است که چیزی را میپالم . در میان اشیای در هم و برهم بار مانده از سالهای گذشته چشمم به انبوه کتاب و مجله می افتد که در گوشه ای بالای هم انبار شده اند . ناخود آگاه شروع میکنم به زیر و رو کردن شان . که کتابچه ی زرد و رنگ و رو رفته ای بدستم می افتد . کتابچه حالتی زار و نزار دارد و از گرد و خاکش میتوان گفت که سالهاست
کسی ورقش نزده است . خاکش را میتکانم و بازش میکنم در صفحه ی اولش نوشته است .
کتابچه ی حسن خط
صنف سوم
بهروز
سال (....)
نمیدانم سالش را چرا خط خطی کردد اند . اما مطمئنم که کار خودم نیست .یکهو به گذشته ها میروم گدشته های دور .و خاطره ها چون چراغی کم نور که در انتهای کوچه بر افروخته باشند . در ذهنم شروع میکنند به سو سو زدن .
......................................................
امروز وقتی که پایم را در صنف میگذارم همه بچه ها از آمدن معلم نوی حرف میزنند که تازه به مکتب آمده و تاحال درس نداده است . ازینکه بچه ها او را دیده اند و من ندیده ام حسادتم میشود . و برای دیدنش بیقرارم .
چند لحظه بعد مردی جوان و بسیار خوش پوش و خوش سیما داخل میشود و سلام میدهد لبخندی بر لب دارد و با همه بچه ها دست میدهد و احوال پرسی میکند . برای همه ی مان عجیب است . این نخستین معلمی است که با خنده و خوشرویی به صنف آمده است .
در حالیکه دیگر معلمان عبوس و ترشرو میامدند . و خسته خسته درس میدادند . معلم نو برعکس همه ی شان است .
بعد از احوالپرسی میگوید اول نمره ؟ من ترسان و لرزان از جایم میخیزم و استاد میشوم . با لبخند میگوید
تباشیر
توته ی تباشیری برایش میدهم که با خطی به غایت خوش بر روی تخته ی سیاه مینویسد .
مضمون : حسن خط
معلم : حسن خان
نمیدانم میان حسن خان و حسن خط چه رشته ای وجود دارد ولی میدانم که باهم خیلی دوست اند. تند تند قلم نی ها و کتابچه های خود را میکشیم و منتظر میشویم تا امر نوشتن بدهد . معلم خوش پوش و خوش سیما میگوید بنویسید هرچه دلتان میخواهد . منتهی بی مفهوم و معنا نباشد . نوشته میکنم . دهقان به پدرم گندم داد و پدرم آن را به آسیاب برده آرد کرد . مادرم از آن آرد نان پخت .
معلم می آید و به مشقم میبیند . و بسیار کوشش میکند که جلو خنده اش را بگیرد که نمیتواند و سرانجام پق پق میخندد و میگوید
گرسنه هستی ؟
با لحنی که کوشش میکنم دروغ بودنش معلوم نباشد میگویم
نی صایب سیر استم
معلم با نوعی بی اعتمادی به طرفم میبیند . چنان نگاهم میکند که گویا دروغم را فهمیده است . سرخ سرخ میشوم . میپرسد
راست میگی ؟ سیر استی ؟
در حالیکه سخت گرسنه استم و از سر صبح ام چیزی نخورده ام ولی زور زده زور زده میگویم
نی براستی سیر استم
چیزی نمیگوید وشروع میکند به حرف زدن درباره خوشنویسی و اینکه چقدر هنر زیبا و ظریف است
چقدر مردم به داشتن یک خط زیبا و پاکیزه نیاز دارند .نمیدانم چرا ولی همیشه ازین معلم خوشم میاید و هرروز دستوراتش را به وجه احسن اجرا میکنم و کوشش میکنم سر مویی هم از اوامرش سرپیچی نکنم . .........
ادامه دارد
بیشتر از یک ساعت است که در میان قبرستان شهدای صالحین بدنبال آرامگاه مردی میگردم که با هنرش و آوازش آتش در سوخته گان عالم زد . مردیکه جاودانه برآسمان موسیقی افغانستان همچون خورشیدی میدرخشد . و بردلها نور می افشاند و آواز افسونگرش هنورهم بعد از سه دهه بردلهای مردمش چو سلطانی بی رقیب فرمان میراند .
اینطرف آنطرف میبینم تا دریابم که آرامگاه شادروان احمدظاهر بزرگمرد موسیقی افغانستان در کجاست ؟ از میان هزاران قبر نو و کهنه ی دیواردار بی دیوار زشت و ریبا اینسو وآنسو مینگرم . که سه جوان شیک و خوشپوش صدایم میزنند . لهجه ی هراتی دارند . ببخشید میشه عکس ما ره بگیری ؟ لبخندی میزنم و کامره ی سونی سیاهرنگ را از دستش میگیرم هر سه پشت به آرامگاهی می ایستند . آرامگاهی کوچک و زیبا به سبک آرامگاه خیام در نیشاپور و ابوعلی سینا در همدان است ولی بسیار کوچک و با کاشی های سپید دلپذیر .
ادامه مطلب ...
چند قبر دیگر را هم زیارت میکنم . گنبدگونه ی را میبینم و میروم داخل تا ببینم از کیست سنگ قبرش را میخوانم سردار عبدالرشید نمیدانم کدام سردار رشید است . همینقدر میدانم یکی از بارکزایی ها بوده نکند همان سردار عبد الرشید معروف باشد که خواهرزاده ی امیر دوست محمد بود . که در جنگ اول افغانستان و انگلیس در بدل پول دروازه ی شهر غزنی را بر رخ کبودچشمان انگلیسی گشود . خوب مهم نیست هرکسی بوده باشد ...
به درختان ارغوان مینگرم که تازه لباس سبز بهاری را برتن کرده اند و هوای شهدای صالحین را رنگین کرده اند .
ادامه مطلب ...
... آرامگاه قدیمی دیگری هم با گنبد کهنه و دروازه ی سنگی کوچکی دارد که بر آن با خط سبز الله نوشته اند . یکبار دلم می آشوبد که بازش کنم و داخل شوم . ولی بیم دارم که این دروازه ی سنگی نلغزد و بیافتد پایین . اگراینطور شود این رسوایی را چه کسی پاسخ خواهد داد ؟ منصرف میشوم و فقط از درز در بداخل مینگرم . داخل تاریک و وهم انگیز مینماید . به بزرگی تخته سنگی که در را از آن ساخته اند متعجب میشوم . دری کوچک به درازای حدودا یکمتر و بیست سانت و پهنای هفتاد سانتی است . شاید در حدود ده سانتی هم ضخامتش باشد . فکرمیکنم بسیار سنگین و پروزن باشد چگونه آنرا تراشیده اند و آورده اندش بدینجا دستکم دویست کیلو وزن دارد عجب عجب ! عمر این بنا شاید به 150 سال برسد . والله اعلم بالغیب .
ادامه مطلب ...
این نخستین دیدارم بعد از سه سال روز گم کردن در کابل از بالاحصار بود . آهسته آهسته به شهدای صالحین رسیدم . ونخستین سنگ قبریکه نظرم را جلب کرد متعلق به انعام الحق گران پیلوت هواپیمای آریانا بود . که بدلایل نامعلومی در 22 سنبله 1356 در کابل ترور گردید .
دومین قبریکه زیارت و دعا کردم از آن پهلوان صدیق زرگر بود . که درباره ی جوانمردی ها و کاکه گیش در نبشته های استاد زریاب خوانده بودم .
درسی قدمی آرامگاه شادروان صدیق زرگر . گور گنبدیی با چهار مناره ی کوتاه و معماری به سبک قدیم قرار دارد دلم پر از آشوب است که داخل شوم . در اولین پله که گام مینهم چشمم به لوح قبر می افتد . وه ! امیرعالم خان ، پادشاه ناکام و ناشاد بخارا . آخرین امیر از سلسله شاهان (منغیت ) که در سال 1911 به امارت رسیده بود ودر سال 1920 بعد ازهجوم ارتش سرخ و کمونست های وفادار به آن بسوی افغانستان گریخته بود . عجب دنیای غدار این امیر مهاجر و بی نوا سرانجام در سال 1944 در کابل چشم از جهان پوشید دعایی بر روانش میفرستم ومیبرایم . لحظه ی اینسو و آنسو میبینم . ده قدم پایینتر گور دیگری قرار دارد که بنایی چهارگوش و گنبد کوچک سبزرنگی دارد . میخواهم بروم و سنگ قبرش را بخوانم و دریابم چه کسی در زیر آن خفته است . اما میترسم که اینجاها ماین نداشته باشد زیرا چنان سوت و کور است که گویی سالهاست کسی اینجا گام ننهاده است حتی کوچک ترین نشانی هم از جای پا نیست ... هرچه باداباد تصمیم میگیرم که تمام قبرهای گنبدی و کهنه را ببینم و زیارت کنم ...... رسیدم . این بنای زیبا و گنبدی متعلق به حاجی اکبرخان و فرزندانش است . آرامگاه زیبایی ساخته اند دعایی میکنم ... چشمم به یکی از گوشه ی یکی از ستون های آرامگاه می افتد . که با رنگ سیاه بر حاشیه ی سپیدش تصویر قلبی را کشیده اند !!! نمیدانم کار چه کسی است اما سخت در تعجبم !!!
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...