از کیست ؟ چرا افتیده اینجا؟ کجاست صاحبش؟ رهایش کرده و گریخته یا هم دَمِ مرگ گذاشتهاش اینجا تا نشانییی باشد از شکستن آرزوهای خودش.
بیدار میشوی با صدای گلوله از خواب، نیمی از خواب در چشم و نیمی در سر، و شکسته است از ترس در هردو.
حرام شده خواب پگاهی مردم و شنیده میشود فریادهای های مُردم.
خراب کرده اند روانِ مردم را چند روانی و روان است خون در خیابان.
به سری میاندیشی که شکسته است زیر این کلاه، چه بیکس بوده این سر و چه مظلوم.
عقب میرود پرده و کلاه در دست میدود رییس جمهور، چه مضحک است این مرد و چه مسخره.
از زمین تا آسمان است تفاوت میان این دو کلاه، کلاهی که بر میزی نشانده میشود تا باد بخورد سرِ رییسجمهور و کلاهی که بر تاق گذاشته میشود تا باد بخوردش، کاش خاک بخورد سرِ رییسجمهور.