این "آدم" را از مرجان ریختهگر عزیز دزدیده ام، امیدوارم بر من ببخشاید.
========
آدم بیاید در نت و چشمش بیفتد به این عکس و بعد بیفتد یادِ خودش و یادِ
چوپانیهایش، چوپانیهایی که بهترین و بدترین خاطرههای آدم ره رقم زده
باشند. چوپانیهایی که بهترین سالهای آدم ره بی هیچ پشیمانییی قورت کرده و دیگر پس نداشته باشند مثلِ معلم دولتقدم که توشۀ شاگردان ره میخورد.
این در حالیست که مهراب بالای آدم فشار بیارد که کمپیوتر ره خاموش کن و
بخواب، او نگرانِ دیر رفتن آدم به وظیفه باشد و آدم خودش نگرانِ لایکها و
کمنتهایش در فیسبوک و نگرانِ اینکه فرصت از دست برود و قصۀ چوپانیاش
نانوشته بماند.
=======
سخت است که آدم تازه از کابل آمده باشد
بدخشان و آشنایش کرده باشند با چوپانی و گاوچرانی، در حالیکه هم از گاو
میترسد و هم از گوسپند. سخت است که آدم اولین بار برود مکتب و به جای
اینکه از تخته و تباشیر گپ بزنند قصۀ بهترین گاوِ جنگی قشلاق ره بکنند
بچهها و بپرسند که بهترین گاوِ جنگیِ شما کدام است؟ آدم گاو نداشته باشد و
چیزی نداشته باشد برای گفتن.
سخت است که تهتُک و آدینه از خانه نانِ
گندم بیارند توشه و آدم نانِ جو و باقلا داشته باشد و شریکِ شان نشود در
خوردن، هر قدر اصرار کنند که بیا با ما بخور "تاوان ندارد" و بعد خندیده
باشند به سرِ آدم و نانِ گندمِ سفیدک ره نشانش بدهند و آدم قبول نکند و
برود در گوشهگکی نان جوِ خود ره به تنهایی بخورد.
سخت است که تهتُک و
آدینه و اکبر، در چوپانی شیرچای بخورند و به سگِ شان (کُندی) نانِ گندم
بدهند و آدم از بینانی نتواند با خود و برای خود سگی داشته باشد. اونا سه
نفری توپدنده و دندهکِلِک بازی کنند، بخندند و ساتتیری کنند و آدم برود
تنها ده یک گوشهگک بنشیند و با حسرت تماشای شان بکند.
سخت است که
تهتُک و آدینه و اکبر، سه چارصد گوسپند و بز داشته باشند و آدم پانزده دانه
بز و بزغاله، آنها کلاهها و بالاپوشهای گرم روسی ره از تاجیکهای او
طرف آب خریده باشند و موزههای تلیزردِ دو شیرۀ ایرانی پوشیده باشند که نو
و جدید هستند و افضل از پاکستان آورده برای شان و آدم کلاه و بالاپوش کهنۀ
پدر ره پوشیده باشد که کلاهش نخنما شده و موزههاش ده پینه و پیوند
خورده باشند و بالاپوشش تکه و پاره. آدم شرمیده باشد ولی بازهم به
عمکداری(اودرزادگی) و سیالی پرداخته باشد.
سخت است که تهتُک و آدینه،
سه چار جفت گاو قلبهیی داشته باشند و آدم برود گاوِ قلبه ره از خانۀ
نظرخدا اربابِ قشلاقش بیاورد و گاوها هر دویش بمیرند تا بهار و رسیدن فصل
قلبه. تهتُک و آدینه و اکبر، تیاق(عصا) خوب و تفنگهای موشکش و چرهیی
داشته باشند و آدم نه تیاق داشته باشد و نه تفنگ.
سخت است که پدرِ آدم
هیچ چیز نداشته باشد در خانه به جز کتاب و کتابها هم نه نانِ سفیدکِ گندم
شوند برای آدم و نه تیاق و تفنگِ خوب و نه سگِ کُندی (بیدُم)، و تنها
دلخوشی آدم خواندنِ شهزاده ممتاز و امیرحمزه صاحبقران باشد و کم کم چشمش
بچسپد به هفت اورنگِ نظامی و تاریخِ بیهقی. تهتُک و آدینه و اکبر در راهِ
مکتب دوغ و نان توشه داشته باشند و آدم هیچی نداشته باشد.
سخت است که
افضل، صد دانه گوسپند و صد دانه بز را ببرد پاکستان و برای آنها همه چیز
بیاورد و آدم بزهایشه بدهد سرِ چند پاو چای. در تابستان تهتُک و آدینه و
اکبر بروند ایلاق پیشِ جیه(مادر)های شان و آدم ایلاق نداشته باشد و جیهاش
به جای ایلاق رفته باشد خوشهچینی ده زمینهای نظرخدا.
سخت است که
تهتُک و آدینه از تجارت چندین صد لک افضل قصه کرده باشند و آدم به دروغ
گفته باشد که ماه هم در صندوق مان دو صد لک روپیه داریم در حالی که پدرِ
آدم معاش چندین ماهه خود را نگرفته باشد.
سخت است که آدم دعوای زمین
داشته باشد قتی(همرای) افضل و تهتُک، آنها لکها روپیه ره مصرف بکنند و
آدم فیس شفاخانه ره از کاکا رستم خان بگیرد و برش بگوید کاکا ده کتابچه ات
نوشته کو و او سرِ آدم خندیده باشد. فیسی که فقط ده هزار افغانی دوران
استاد ربانی باشد که پنج دانه ساجقِ "شیک" ایرانی می شد.