نگاهى به "رها در باد"
نقدی ازشهرنوش پارسی پور نویسنده مشهور ایران!
نگرشی از خانم شهرنوش پارسی به کتاب( رها در باد) در مجلۀ (بررسی کتاب) چاپ لاس انجلس. پارسی پور، نویسندۀ مشهور ایران است که داستانهایش به زبانهای گوناگون دنیا ترجمه شده و از سوی هجدهمین کنفرانس پژوهشهای زنان در آمریکا، به عنوان زن نویسنده سال برگزیده شد.
رمان های خانم پارسی پور شهرت جهانی دارد که از دو کتابش، (طوبا و معنای شب ) و (زنان بدون مردان ) در امریکا فلم ساخته اند و جای افتخار است که ( رها در باد ) برای نویسندگان ایرانی یک موخذ با ارزش است.
نگاهى به "رها در باد"
شهرنوش پارسی پور
افغانستان در برهوت تاريخ رها شده بود. اين جامعه كوهستانى كه در برزخى در شرق ايران قرار گرفته است، به دليل موقعيت جغرافيايى خود در دهه هايى كه جهان با شتاب به سوى جلو حركت مى كرد در تاريكى باقى ماند. گفته مى شود كه اگر تمام اختراعات و اكتشافات دنيا را صد فرض كنيم، يك درصد آن سهم تمام دوران هاى تاريخى و تمام كشورهاى جهان و نود و نه درصد آن سهم صد سال اخير است. چنين است كه افغانستان، به همراه بسيارى از كشورهايى كه در اندرونه آسيا قرار گرفته اند محكوم به آن شدند كه با آن يك در صد زندگى كنند. تمام جمهورى هاى شوروى سابق جزيى از اين جوامع هستند كه در تاريكى باقى ماندند. اين تاريكى اما براى افغانستان فاجعه ترسناكى را به همراه آورد. در حالى كه حزب توده در ايران كه وابسته به شوروى بود در سال ١٣٣٢ شكست نهايى را خورد در افغانستان اما به دليل معادلات بين المللى جبهه شوروى از قدرت برخوردار بود. چنين شد كه در سال ١٣٥٧ خورشيدى قواى شوروى موفق شدند دو حزب كمونيست را كه با هم ائتلاف كرده بودند در افغانستان به قدرت برسانند. كتاب ثريا بهاء، "رها در باد" اين دوره تاريخى افغانستان را به تصوير مى كشد.
ثريا بهاء، دختر سعدالدين خان بهاء، روشنفكر افغانستانی است كه هيجده سال از عمر خود را در زندان هاى دوران پادشاهى افغانستان گذرانيد. اين شخصيت كه از سواد و دانش قابل تاملى برخوردار بود دائم در جستجوى راهى كه افغانستان را از مشكلات برهاند در حال مبارزه بود. افغانستان نيز همانند تمام كشورهاى جهان سوم در جستجوى راهى بود كه عقب ماندگى خود را در برابر كشورهاى غربى جبران كند. در حالى كه در غرب، در اروپا و آمريكا هر روز اختراع جديدى شكل مى گرفت، افغانستان، همانند تمامى كشورهاى جهان سوم در تب و تاب پيدا كردن راهى سياسى براى خروج از بن بست تاريخ بود تا بتواند لياقت هاى اقتصادى و صنعتى خود را بارز كند. در اين زمان ها در كشورهاى سلطنتى هميشه تيغ حمله متوجه نظام سلطنتى مى شود. همه فكر مى كنند اگر شاه برود تمام كارها درست خواهد شد، غافل از آن كه بايد جامعه را بر اساس معيارهاى نوين بازسازى كرد. چنين است كه در افغانستان نيز تيغ حمله متوجه نظام سلطنتى بود و همين نظام سلطنتى است كه پدر ثريا بهاء را هيجده سال در زندان نگه مى دارد.
دختر جوان پس از زندان پدر به دنيا مى آيد و با حماسه هاى خانوادگى بزرگ مى شود. تربيت پدر او متوجه مدرنيسم است و دخترش را تشويق به درس خواندن و رشد مى كند. ثريا دوران دبستان و دبيرستان را با موفقيت مى گذراند و وارد دانشگاه كابل مى شود. نظام سلطنتى، كه اگر بر اساس معيارهاى ايرانى بررسى شود ستم-شاهى است، اما درهاى دانشگاه را به روى دختران گشوده است. نظام همچنين سر سازگارى با روسيان را دارد كه همسايه قدرتمند شمالى است و با داس و چكش كمونيستى به تمام مردم دنيا خفت مى دهد و داعيه دفاع از كارگران جهان را دارد. ثريا از طريق دوستانى كه پيدا كرده است جذب حزب پرچم مى شود. بعد بزودى در مى بايد كه اين يك حزب وابسته است و از آن بيرون مى آيد.
افغانستان مى خواهد ره صد ساله را به سرعت به پيمايد. داوود پسر عموى پادشاه افغانستان عليه پادشاه كودتا مى كند. شاه كه در سفر ايتاليا است واقعيت شكست خود را مى پذيرد و داوود با تكيه بر قدرت شوروى به قدرت مى رسد. دليل موفقيت همسايه شمالى در همين نكته گنجيده است كه غرب توجه چندانى به افغانستان ندارد و همسايه شمالى رقيب سرسختى ندارد. هنگامى كه در سال ١٣٥٧ انقلاب اسلامى قدرت شاه را در ايران ريشه كن مى كند، روسيان فرصت فوق العاده اى براى ورود به افغانستان پيدا مى كنند. هيچ كس نيست كه براى افغانستان دلسوزى كند. پس داوود سقوط مى كند و در جنگى نابرابر در كاخ رياست جمهورى به همراه خانواده اش به خاك مى افتد و كمونيست ها قدرت را به دست مى گيرند.
تمامى اين نكات در كتاب ۸۰۰ صفحه اى ثريا بهاء مورد بحث و بررسى قرار مى گيرد. او واقعيت زندگى افغانستان را با خون و گوشت و پوست خود تجربه كرده است. او دختر جوانى ست كه استعدادى بسيار خوب در زمينه ادبيات دارد. داستان مى نويسد و در دانشگاه درس مى خواند. زمينه ى تعليماتى او بسيار آشفته است. متون ماركسيستى را مى خواند. ادبيات رمانتيك مى خواند و در همان حال خواننده ى مجلات زن روز و اطلاعات بانوان چاپ ايران است. انبوهى غريب از اطلاعات پراكنده در ذهن او رشد مى كند. اما يك نكته مسلم است كه او هرگز قادر نيست شوروى را در افغانستان به عنوان يك قدرت مستقر قبول كند. در اين زمان رقابت دو برادر براى ازدواج با او شكل مى گيرد و ثرياعاقبت تن به ازدواج با صديق مى دهد كه برادر نجيب، فعال سياسى چپ است. ما در اينجا شاهد تغييرات و تحولات كمونيست ها در افغانستان هستيم و شاهدى بر اعدام و كشتار هشتاد هزار انسان. در جامعه اى كه اكثريت مردم بى سواد هستند بخش اعظم تحصيل كردگان آن به جوخه اعدام سپرده مى شوند. ثريا اما با صديق ازدواج كرده است كه در دوران پيش از ازدواج صد و پنجاه نامه ى عاشقانه براى او فرستاده و چند بار نيز خودكشى كرده است.
افغانستان دارد در زير بار تحولات سياسى، اجتماعى و روانى از پاى در مى آيد. جامعه پدرسالارى كه الله و پدر را باهم برابر مى بيند ناگهان رودررو با زنانى است كه حرف مى زنند و از خود قدرت نشان مى دهند. فراموش نكنيم كه پس از سقوط كمونيست ها طالبان تمام زنان افغانستان را خانه نشين كرد و آنها را در پستوها پنهان كرد. مى توان باور كرد كه اين جامعه از نظر روانى در آشوب ترسناكى فرو رفته است. اما داستان به قدرت رسيدن كمونيست ها در افغانستان، افغانستانى كه متكى بر نوعى اقتصاد شبانى و ما قبل تاريخى است از نكاتى ست كه به فاجعه مى ماند. چنين به نظر مى رسد كه در اين دوران هفت هشت ساله افغانستان دائم به خود خنجر مى زند. ثريا بهاء اين دوران را به خوبى در كتابش مورد بحث و بررسى قرار مى دهد.
در آخرين تحليل نجيب، برادر شوهر ثريا به عنوان رئيس جمهور انتخاب مى شود. براى ثريا تنها يك راه باقى مى ماند و آن فرار است. او كه در رابطه با احمد شاه مسعود، چريك برجسته افغانستانی قرار گرفته به همراه همسر و دو فرزندش به سوى كوه هاى هندوكش مى گريزد و در طى يك سال پر از ماجرا اين مسير ترسناك را به همراه خانواده اش طى مى كند و به پايگاه هاى احمد شاه مسعود مى رسد. سپس از آن طريق است كه خود را به پاكستان مى رساند و موفق مى شود تا از آمريكا پناهندگى بگيرد.
اين پى رنگ خاطرات ثريا بهاء است. در جريان خواندن كتاب متوجه مى شويم كه او با شوهرش تضاد عميقى دارد. صديق، شوهر ثريا كه برادر نجيب، رئيس جمهور افغانستان است دچار مشكلات زيادى ست. او از يك سو يك مرد افغان و لاجرم يك پدر سالار است. از سوى ديگر او شوهر زنى ست كه قدرت روانى زيادى دارد و مى خواهد تصميم گيرنده و مسئول زندگى خود باشد. از ديگر سو با برادرش در تضاد است كه در تمام دوران بچگى او را تحقير كرده و به او آزار رسانده است. و شايد در آخرين تحليل او دچار عدم تعادل روانى است. واقعيت اين است كه در تمام جامعه هاى در حال گذار كه از مسير حركت جامعه هاى مترقى عقب مانده اند اين عدم تعادل روانى به چشم مى خورد. او از يك سو رقيق القلب است و از ديگر سو مى تواند زنش را كتك بزند. بچه هايش را به روش هاى خشن كتك مى زند، اما در همان حال قادر است بر آنها نفوذ داشته باشد. هرچه هست در آخرين تحليل اين خانواده نيز همانند بسيارى ديگر از خانواده هايى كه در جريان تحولات دردناك جامعه در حال گذار قرار گرفته اند از هم مى پاشد.
ثريا بهاء وضعيت افغانستان و شرايط زندگى خانوادگى خود را در اين اثر به نمايش گذاشته است. اين كتاب گوشه بسيار كوچكى از يك واقعيت ترسناك است. واقعيت افغانستان و ستم ترسناكى كه بر اين جامعه رفته است. افغانستان از جامعه سلطنتى سنتى به دام كمونيسم روسى مى افتد و سپس در يك دگرديسى ترسناك دچار قهقهراى اسلامى مى شود و به عمق تاريخ سقوط مى كند. طالبان كه هيچ چيز براى عرضه ندارد مى كوشد هرچيز را كه وجود دارد نابود كند. نابودى بوداى باميان كه يك شاهكار تاريخى بود نشانه اى از اين سبعيت غير قابل توضيح است. امروز اما افغانستان مى كوشد دموكراسى را آزمايش كند و مردم روش نوينى براى زندگى خود يافته اند. اين در حالى ست كه شبه طالبان و اخيرا داعش در اين كشور به چشم مى خورد. كتاب ثريا بهاء تنها دوران حكومت كمونيست ها را در بر مى گيرد اما خواندن آن براى تمام كسانى كه مى خواهند درباره افغانستان اطلاعاتى جمع آورى كنند ضرورى است.
خواندن كتاب ثريا بهاء را به شما ایرانیان توصيه مى كنم.
شهرنوش پارسى پور - بی بی سی
___________________________________________
نصرت الله "صدیقی
"رها در باد" اثر گرانبهایی از ثریا بهاء
اثر ادبی "رها در باد" زندگینامهی نویسنده را در لابلای زندگیاش که فراز و فرود زیادی در امتداد تحولات تاریخی داشته است متبلور میسازد و همچنان از سرنگونی رژیم شاهی تا به قدرت رسیدن خلق و پرچم، از واژگون شدن خلق و پرچم تا رویداد یازده سپتامبر و شهادت قهرمان ملی که نقطهی پایان کتاب است.
ثریا بهاء در یک خانواده روشنفکر و مبارز متولد شده، از بدو پیدایش که با دست راست و چپ خود آشنا میشود غبار غم از در و دیوار باریدن میگیرد، از خاک سپاری برادرش تاغُل و زنجیر پدرش، از فرو بلعیدن نهنگهایی کمونیزم تا نگون بخت شدنش با وحشی ترین مرد که همسفر زندگیاش است. در مبارزه که از پدر میراث دارد به گفته خودش "بیدی نیست که از هر بادی بلرزد" با قامت رسا در مقابل غول پیکرهای که سد تبارز اندیشه و شگوفاییهای زندگیاش و حتی تصمیم به قیمت جانش ریخته میشود مبارزه نموده است، در فرجام با سنجش دقیق و پیکار راستین همه را پشت پا زده و فایق بدر آمد که هنوز نفس میکشد و زندگی را در کشمکشهای نبرد جستجو میکند.
خانم بهاء که هنوز از جوش و خُروش زندگی چیزی نمیدانست سرگرم صندوق و الماری بجا ماندهی پدرش و صندوقچه آرایش مادرش بود که هیولای مهیبِ زولانهِ پایش گردید، شور و شوق مبارزه که نشان از پدر مبارزش در روح و روانش شعلهور بود پایش را در حلقهی پوپلستی خلق و پرچم کشاند.
وی تازه با دیوهای خلق و پرچم مانند میر اکبر خیبر، ببرک کارمل، اناهیتا راتبزاد، داکتر نجیبالله وسلیمان لایق آشنا شده بود، با اندیشه آزادیخواهی که داشت، با شعارهای پرولتاریایی این دیوهای مست خود را هم آهنگ خواند وارد این حلقهی شوم شد، این دیوهای مست که شعار آزادی زنان و آزادی اندیشه را ورد زبان خود ساخته بودند خلاف شعار شان به هوس بازیهایی میاندیشدند که آدم را تا فراخنایی وجود در ماتم میکشاند، خانم بهاء اوضاع را آفتاب نما مشاهده میکرد. همچنان از سرسپردگی و غلامی حلقه بگوش این حلقهی خبیثه با شوری آ گاه شد، که همه گوش به فرمان آن سوی دریا است با درایت و قابلیت که داشت جهت رهایی از عذاب وجدان استعفای خود را تقدیم به رهبری حزب نمود.
بعد از اینکه بارگران را از دوشش میکشد با روح مبارزه طلبی در مقابل هیولای زمان در دانشگاه و گردهماییها با حق آزادی زنان مبارزه میکند، هنوز که قامت راست نکرده بود سرنوشت تقدیر وی را با زشت ترین مرد روزگار گره میزند که دردیست جانکاه، خانم بهاء به امیدی اینکه الگوهای میراث قبیلهی شاید در درازنای زمان کنار رود و شیوههای زندگی بدوی با شهرنشینی و مبارزه طلبی تغییر پیدا کند که متأسفانه تیر امیدش به سنگ اصابت میکند، با گذر زمان بد بدتر میشود، هنوز در فکر تغییر کردن همسرش تلاش میکرد که ممکن امیدی برای زندگی پیدا شود، متاسفانه دامهای دیگری فرا راه او تنیده میشود که ممکن به قیمت جانش تمام شود.
داکتر نجیب رییس سازمان اطلاعاتی، زمان دانشجویی که چشم به خانم بهاء داشت، در اثر حیانت برادرش موفق نشدو از پیوندی وی با برادرش کینه به دل داشت و دست به حیله و نیرنگ شده به بهانههای مختلف به آزار و اذیت میپردازد.
داکتر نجیب که نه رحمی به مرده دارد و نه شفقت به زنده حتی خانواده و پدر و مادرش به ستوه است در پی زجر دادن برادر و همسر برادر آستین بر زده و برادرش را به زندان و خانم برادرش را با مرگ تهدید دارد، خانم برادر که محتاطانه قدم بر میدارد در شرایط ناگواری قرار دارد که یگانه برادر و مادرش تسلی بخش خاطرش است، سر انجام که جای پایی برای زندگی کردن در کابل باقی نمیماند با تدبیر عاقلانه با آمر جبههی پنجشیر که در آن روزگار با دولت اجیر دست و گریبان بود ارتباط بر قرار میکند و خواهان پناه گرقتن به جبهه میشود.
قهرمان ملی در آن زمان یگانه تسلی بخش خاطر ملت مسلمان افغانستان است که نامش طنین انداز قلبهاست برای خانم بهاء و همسر بدوی.اش با دو فرزندش اطمیناننامه میفرستد که با آمدن در جبهه نه تنها که در امن هستید بلکه درخواست پناهندگی در مرفه ترین کشورهای دنیا برای تان تدارک میبینم.
خانم بهاء با دو فرزند و همسر زندگیاش که جانور بیش نیست، به گفته خودش هفت کوه و هفت دریا را با مشقت پشت سر گذشتانده خود را به جبهه میرساند و با استقبال گرم یگانه چریک افغانستان که بانی جنگهای پارتیزانی در افغانستان است قرار میگرد.
بهاء یگانه خانم است که در جبهی داغ نبرد زندگی جدید را آغاز میکند، دیگر از زندگی پرزرق و برق که در مکروریان داشت خبری نیست باید با خانههای سنگی و مغارههای کوهها با خزندگان که آنجا لانه دارند سازگاری کند که کار بس طاقت فرسااست.
آمر جبهه با داشتن مصروفیتهای نفسگیر در لایههای جنگ و تنظیم نمودن جبهات در مقابل غول پیکرهای روسی، این خانواده را نیز از عطوفت که در وجودش نمایان است فراموش نمیکند و همیشه جویای احوال شان میشود، نه تنها مراقبت از زندگیشان بلکه مباحثات سیاسی نیز راه اندازی میکند.
من نمیدانم در صورتیکه خانم بهاء باورهای همسان دینی با آمر جبهه نداشت،کدام ویژگی آمر جبهه در روان خانم بهاء اثر عمیق میگذارد که تا فراخنایی و جودش رخنه میکند و چنان ریشهدار میشود که به گفته خودش تا زنده است فراموش ناشدنیست.
این خانواده چند مدت را در نوازش آمر جبهه در درههای زیبا و آبهای خروشان پنجشیر و ورسج سپری میکند بعداً به درخواست شوهرش که خود چندان راضی نمیباشد عزم دیار غربت میکند، آمر جبهه که قول درخواست پناهندگی داده بود با وعده خود وفا نمود اما پیشنهادهای به خانم بها داشت اگر قبول میکرد ممکن سرنوشتاش طور دیگری رقم میخورد، از اینکه راه فرار از تقدیر وجود ندارد با رهنمایی قهرمان ملی روانهی پاکستان میشوند و بعد از چند روز سکونت در اقامت گاه احمد ضیا مسعود برادر قهرمان ملی درخواست پناهندگی شان در ایالات متحده امریکا پذیرفته میشود و روانه آنجا شدند، با تبعیت از ضرب المثل که " نا آسوده کجا رود که آسوده شود" در ایالات متحده که یک کشور رویایی میباشد باز هم در کشاکش زندگی در لجنزار هیولای زمان دس و پنجه نرم میکند که سرانجام تلخی انتظاری آنرا میکشیدند.
با فتنه انگیزی و حیله.گری شوهرش دو فرزندش که یگانه امیدی زندگیش بود، تحریک می کند، که بردختر چندان کارگر نمی افتد و مادرش را دوست دارد، اما با دوری پسرش وی را رنج می دهد، گویا انتقام می گیرد، در واقع با این تحریک کردنها زندگی پسر را نیز برباد کرد. خانم ثریا میماند با کوله باری از درد و رنج و هنوز که هنوز است برای آزادی و عدالت مبارزه می کند.
با حرمت نصرت الله "صدیقی
*******************************************
نویسنده: نجیم نصرت
نگاهی به کتاب "رها در باد" اثر ثریا بهاء
«رها در باد»، عنوان کتابی از محترمه ثریا بها که خاطرات زندگی پرفراز و نشیب خود را در قالب داستان حکایت کرده است.
ثریا بها در سال 1954 در یک خانواده روشنفکر و مبارز در شهر کابل متولد شد؛ پدرش «سعدالدین بهاء» شاعر و نویسنده مبارز افغانستان بود که به عنوان یکی از پیشگامان جنبش مشروطیت، بیشتر عمرش را در راه مبارزه با سلطنت در افغانستان سپری کرد و بیش از 18 سال را در زندان های رژیم شاهی انواع شکنجهها را تحمل کرد.
ثریا بهاءتحصیلات خود را در رشته اقتصاد در دانشگاه کابل به پایان رساند و در سال 1975 با «صدیق» برادر داکتر نجیب الله ازدواج کرد که در این کتاب نویسنده به تفصیل این ازدواج نافرجام را شرح داده است.
آنگونه که در این کتاب نوشته است نجیب الله و صدیق برادرش هر دو خواستگار و علاقمند به ثریا بودهاند و سرانجام با صدیق ازدواج میکند. ثریا بهاء مینویسد که «احساس عاطفی»، «لج با ببرک کارمل»، «تشویق میر اکبر خیبر»، «سادگی خانواده و خودش» او را به بدبختی و ازدواج با صدیق کشاند.
آنگونه که نویسنده در این اثر به تفصیل شرح داده، وی در سالهای دانشجویی به رسم موجود در جامعه روشنفکری آن روز مدتی به گرایشهای چپ تمایل نشان داده و عضو «حزب دموکراتیک خلق افغانستان» جناح «پرچم» بوده است که بر اثر مخالفت و شناختی که از ماهیت سران احزاب کمونیستی افغانستان به دست میآورد از این حزب جدا میشود.
در یک دادگاه درون سازمانی در 27 حوت 1351 که حزب «دموکراتیک خلق افغانستان» برای محاکمه حزبی ثریا برگزار کرد که وی در خاطرات خود آن دادگاه را «استالینی» مینامد از خود چنین دفاع کرده است:
«... من پیش از سفر به شوروی انتقاداتم را بر هنجارهای غیر اخلاقی و غیر انقلابی رفیق ببرک کارمل نگاشتم و به کمیسیون تفتیش(بازرسی) حزب سپردم.
در سفر شوروی دریافتم که رهبری حزب جیرهخواران مسکواند در واقع من میان گرایشهای منش خویش و منش شما و ناسازگاری موقعیت خویش دست و پا میزنم. با آن هم احساس می کنم، فسادناپذیر و پاک از هر گونه سازش و تبانی با شما، حزب را ترک میکنم. من با شما بدرود می گویم، بدرود با شما بدرود با مبارزه نیست.»
آن گونه که در این کتاب بیان شده است، بعد از این دادگاه، مخالفت ثریا با جریان حزب پرچم در افغانستان آغاز و به یکی از منتقدان این جریان میپیوندند به گونهای که در زمان که حزب دموکراتیک خلق در افغانستان به قدرت میرسد و ناچار میشود دو بار به فرانسه و آلمان غربی پناهنده شود که به سب پیوندهای خانوادگی با این جریان و نیز تمایلات شوهرش ناگزیر میشود که دوباره به افغانستان بازگردد که شرح تفصیلی هر یک از این حوادث در کتاب بیان شده است.
با تدوام مخالفت ثریا با داکتر نجیب الله رییس جمهوری افغانستان، وی بارها مورد سوءقصد، تهدید و بازداشت قرار میگیرد و سرانجام با چریکهای شهری نیروهای شهید احمد شاه مسعود ارتباط بر قرار میکند و با نوشتن نامهای برای احمدشاه مسعود از او میخواهد که از کابل خارج و در «دره پنجشیر» که در آن زمان داغترین جبهه جنگ در برابر ارتش سرخ بود، در کنار او قرار بگیرد.
نامه وی به دست احمد شاه مسعود میرسد، و مسعود بعد از بررسیهایی که توسط چریکهای شهری خود در کابل انجام میدهد، ترتیب انتقال ثریا و خانوادهاش را از کابل میدهد و سرانجام ثریا از کابل فرار و به دره پنجشیر به احمدشاه مسعود، پناه میبرد.
ثریا یک سال در کنار احمد شاه مسعود میماند و در سال 1988 توسط نیروهای مسعود از جبهه جنگ خارج و به آمریکا مهاجرت میکند.
بخش مهمی از این کتاب به تصویر سیمای احمدشاه مسعود و مقاومت نیروهای تحت امر وی اختصاص دارد و بیانگر آن است که افکار آزادی خواهانۀ احمد شاه مسعود بر نویسنده تأثیر گداشته با آنکه نویسنده اندیشۀ سیکولار دارد.
)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
سید حسن انوری
اﻳﻦ ﺭﻭﻣﺎﻥ ﺭﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﺩ ﻭاﻗﻌﺎ ﺣﺎﻟﻢ ﺭا دﮔﺮﮔﻮﻥ ﻛﺮﺩﻩ اﺳﺖ
خاد (خدمات امور دولتی) این اسم را بارها در کوچکی زمانی که دانشآموز مکتب بودم در مهمانخانهی مان از زبان مهمانها پدر و پدرکلانم میشنیدم. پدرکلان من که آدم مردمدار و مهماننوازی است، همیشه میزبان دوستان و رفیقهایش بودیم. آنها معمولا در لابهلای صحبتهایشان به گذشته میرفتند و از تاریخ، جهاد، شوروی، طالبان، حکومتهای شاهی و دورههای خونین جنگ و دهشتافگنی در کشور یاد میکردند
گاهگاهی کلمه خاد را از زبان آنها میشنیدم، فکر میکردم اسم کسی یا مکانی بوده باشد؛ من که به خوبی همهی حرفهای آنها را درک کرده نمیتوانستم ولی با شوق و علاقه تا ناوقتهای شب در کنار مهمانها بهخاطر شنیدن قصههایشان مینشستم تا کمی از گذشتهها بدانم ولی بدبختانه فردای آنشب همه را بهدست فراموشی میسپردم. پدرم که در زمان جهاد در حزب حرکت بود و خاطرات زیادی از دورههای جنگ و جهاد در آن زمانها داشت؛ گاهگاهی که مصروف کارهای زراعت در سر زمینها میبودیم ازش میخواستم از زمان جهاد قصه کند؛ او نیز در لابهلای حرفهایش از خاد یاد میکرد. من ازش روزی پرسیدم این خاد بالاخره کی است و چی کاره بوده؛ همه وقتی در این باره میگوید من هیچ چیزی نمیدانم؟ پدرم فقط اشارهای کوتاه میکرد و میگفت؛ در زمان حکومت خلق و پرچم یک گروهی به سرکردهگی داکتر نجیب بود که از صلاحیتهای زیادی برخوردار بود و استخبارات بیحد قوی داشت. هر کس به دام آنها میافتاد شکنجههای بیرحمانه و غیرانسانی مینمود. آنقدر مردم را این نهاد به کشتن داد که حتا از شنیدن اسمش مردم میهراسید و خون در بدنشان میخشکید! من که آدم درسخوانی نبودم در زمان دانشآموزی مطالعه که هیچ نداشتم، کتابهای مکتب را هم تنها شبهای امتحان به دست میگرفتم یکبار هم شاید رویخوانی نمیتوانستم که خوابم میبرد. هیچ وقتی دنبال تاریخ نبودم و بیخبر از همه چیز به سر میبردم.
زمانیکه در دانشگاه راه یافتم، کمی با کتاب و کتابخواندن آشنا شدم. معمولا کتابهای رمان و داستان میخواندم چون از کتابهای سیاسی سر در نمیآوردم تا اینکه آهستهآهسته کتابهای سیاسی را هم به مطالعه گرفتم. روزی کتاب (راز خفته) از رزاق مامون را مطالعه میکردم. این کتاب بیشتر روی اوضاع سیاسی زمان خلقیها و پرچمیها میچرخید و در این کتاب درباره تشکیل و کارهای ارگان استخباراتی خاد (خدمات امور دولتی) بیشتر فهمیدم.
من که همیشه سخنرانیهای داکتر نجیب را میشنیدم؛ از وحدت، اتحاد، همبستگی، برابری و برادری یاد میکرد. باری هم که ویدیوی به دار آویخته شده او و برادرش را توسط طالبان در تلویزون دیده بودم حتا اشک ریخته بودم که چرا یک قهرمان را طالبان چنین به دار آویخته و کشتهاند. اما در کتاب راز خفته؛ داکتر نجیب را یک آدم قومپرست و ستمگر پیدا کردم. تا زمانیکه رییس خاد بوده ستمهای زیادی را بر مردم روا میداشته و زمانی هم که رییس جمهور شده نهایت تلاش کرده تا با رفتار قبیلوی خود قوم پشتون را در مهمترین و کلیدیترین پستها و مقامها بگمارد و قومیساختن نظام حکومت یکی از اهداف او بوده و به اندازهی بسیار بالا هم به اهداف خود رسیده بوده است. علاقهای که من نسبت به داکتر نجیب داشتم با خواندن این کتاب کاسته شد؛ دیگر او را یک قهرمان تصور نمیکردم.
در همین روزها رفیقها پیشنهاد کردند کتاب (رها در باد) نوشته ثریا بهاء خانم برادر داکتر نجیب را بخوانم که حاوی از هرگونه معلومات است و همچنان خیلی قشنگ قلمزده شده است. این کتاب که بیست هفت فصل است و در حدود 784 صفحه دارد از خاطرات کودکی خانم بهاء شروع میشود و دورانهای دانشجویی و تشکیل جنبشهای دانشجویی، خاطرات هژده سال زندان پدر مبارز و نویسندهاش سعدالدینخان بهاء، جوانی و عاشقی، چشمدیدها و سیاستهای زمان ظاهرخان، داودخان، ببرک کارمل، ترهکی، نجیب، کودتاه سفید، قیامها، سنگرهای داغ جنگی نیروهای ائتلاف شمال، خاطراتی از زندگی چندروزهای با ابرمرد تاریخ و قهرمان ملی بنیانگذار جنگهای چریکی احمدشاه مسعود، کشوگیرهای زندگی متحلی با دیوانهای به تمام معنا صدیق راهی برادر رییس جمهور وقت داکترنجیب و در نهایت جنایتهای ضد بشری و دور از اخلاق و انسانیت یک مرد از تبار افغان که با شنیدنش و خواندنش به روان انسان صدمهی شدیدی وارد میشود و دنیا را برای انسان تاریک و لجن میسازد؛ بلی کردار داکتر نجیب از فرود کشتارگاه خاد تا فراز ریاست جمهوری و فرار از ریاست جمهوری.
در این کتاب تا بینهایت درباره خاد، رییس خاد و همه جنایتهای پنهانی که تا حال در هیچ کتاب و حافظه نبوده و نیست چشمدیدهای نویسنده و تیزهوشی نویسنده است؛ آشنا شدم. افسوس خوردم به آن اشکهای مرواریدگونهای که بهخاطر بهدار کشیدهشدن این کثافت دنیا و آخرت و پستفطرتترین حیوان در پوست انسان در روی زمین ریخته بودم. در اینجا چند خط از آن همه جنایت آن را مینوسم.
نجیب مردی است که در نوجوانی با روان سادیستی بر دو کلفت خانه تبرکو زن سالنگی و گلبانو دختر هزاره تجاوز جنسی میکند؛ سپس پسر جوانی را به نام ببرک مورد تجاوز جنسی قرار میدهد؛ مینو خواهر کوچکش را در پشاور بر سکوی سنگی میکوبد که بر اثر تورم پردۀ دماغ، جان میسپارد؛ موی بافتۀ مادر خود را با پوست سرش میکند؛ مادر بزرگ پیرش را زیر لتوکوب میگیرد؛ بینی بهرام، مامایش را میشکند؛ مهرههای کمر صالحه خواهرش را با لگدزدن آسیب میرساند؛ دو برادرش صدیق و روشان را زیر بار اهانت، مشت و لگد به بیماران روانی مبدل میسازد؛ پدرش را وادار به رشوهستانی میکند، 21 میلیون ریال را از سفارت افغانستان در تهران می دزدد؛ رییس دستگاه جهنمی خاد میشود و در نهایت رییس جمهور افغانستان میشود.
باید اعتراف کنم که من از مطالعه این کتاب نهتنها خاد را شناختم؛ بلکه اطلاعات مهم و حیاتی در باره تاریخ درست و دقیق دور از هر نوع جعل و فریب کسب کردم. انسانیت و مبارزه را از این خانم قهرمان نویسنده چیرهدست آموختم. یک جمله را که از کتاب به خاطره سپردهام هیچگاهی فواموش نخواهم کرد و تا دنیا است به یاد خواهم داشت این است که «هستی در مبارزه معنا پیدا میکند!»
و در اخیر با گفتهی دانشمند بزرگ و نویسندهی غربی ( گابریل کارسیا مارکز) خاتمه میدهم که میگوید: «زندگی آنچه زیستهایم نیست؛ و آنگونه است که به یادش میآوریم تا روایتش کنیم.