در جستجوی عدالت

 

در پیوند به زجر کشی و قتل فجیع فرخنده ملکزاده و تمام کنش هایی که در دفاع و یا تقبیح از آن، در دو سال پس از آن اتفاق افتاده اند، میتوان دو مورد را برجسته ساخت: آیا عدالت تطبیق شد و یا خیر؟ دو دیگر، محصول و پیامدِ واکنش گستردة اجتماعی در ابراز تنفر و محکوم کردن آن رویداد زشت، چه چیزی بود؟

از گزارش های رسمی و غیر رسمیی که در این رابطه منتشر شده اند، بر می آید که حکم نهایی دادگاه هنوز صادر نشده است؛ سردرگمی و ابهام در چگونه گی جلسات محکمه و تعقیب حقوقی این دوسیه وجود دارد و اختلاف نظری و عملی میان قوه های دولت بر پیچیده گی صدور حکم نهایی افزوده است. با این که در مراحل آغازین زیر تأثیرِ خشم و انزجار عمومی، رییس جمهور و سایر ارکان دولت با جدیت در حمایت از این پرونده موضع گرفته به مردم و خانوادة فرخنده وعده سپردند که مجرمان به زودترین فرصت شناسایی شده جزا می بینند، اکنون دیده می شود که از مجموع زندانی شده گان، ۳۸ تن از بند رهایی یافته  فقط یازده غیر نظامی در زندان باقی مانده اند و شماری از نیرو های امنیتی که در آغاز به عنوان مجرم و خطاکار شناسایی شده بودند پس از مدت کوتاه از بند رها شدند. این در حالیست که بیشتر از مردم ِدرگیر این قضیه، نیرو های امنیتی که وظیفه حمایت و نگهداری از جان و حیثیت فرخنده را داشتند، مقصر و ناکام در اجرای وظیفه به شمار می آیند. 

ادامه نوشته

مانی و فراواقع‌گرایی در روایت‌‌‌های داستانی

 

تأویلی از رمان‌های خسرو مانی

خسرو مانی سفر دل‌انگیز ادبیات را با شعر آغاز کرد و با رمان ادامه‌ می‌دهد. او با انتشار رمان‌‌‌های کوتاه «کتاب نام‌‌‌های متروک» در سال ۱۳۹۰، «دلقک و حشرات دیگر» در سال ۱۳۹۲، «زندگی کوچک» در سال ۱۳۹۳ و «ریسمان شنی» در سال ۱۳۹۴ به نحوی نشان داد که نویسش او، شبیه بازکردن موج موازی در کنار جریان داستان‌نویسی افغانستان است. این دگرنویسی به باور من، به چالش‌کشیدن ادبیات داستانی معاصر افغانستان نیست، بل بازنمایی واقعیت در شکل غیر از بوطیقایی و معمول ادبیات، قرائت ناهمسان از استحالة رویداد‌ها و شناخت متفاوتی از بازنمایی زنده‌گی در ذهن پیچیدة انسان است.

مانی نویسندة سورریالیست، آشنایی‌زدا و نوگرا است. در آفریده‌‌‌های او گفتمان عقل نامتعارف، سیطرة تخیل بر عقل متعارف و ر‌هایی ذهن انسان از سلطة نظم متعارف و از کلیشه‌‌‌های اجتماعی بسامد بالایی دارند. درگیری‌‌‌های ذهنی و انتزاعی در مواجهه با کارکرد‌ها و رفتار‌های انسان و پردازش چیستی و معنای زمان و مکان، شاخصه‌‌‌های دیگر رمان‌‌‌های خسرو مانی اند.

ادامه نوشته

   بلاهت آدمی در «زنده‌گی به سفارش پشه‌‌‌ها»

 

 نگاهی به رمان «زنده‌گی به سفارش پشه‌‌‌ها» نوشتة کاوه جبران

به باور جورج لوکاچ، رمان بزرگ‌‌‌ترین حقیقت دنیای مدرن و بازتاب‌دهندة خرد و وجدان جمعی گروه‌‌‌های انسانی در هنری‌‌‌ترین شکل ممکن است. «زنده‌گی به سفارش پشه‌‌‌ها» نبشتة کاوه جبران، رمان درخشانی از این دست در ادبیات داستانی افغانستان است.

این رمان با بیان استعاره‌یی و نمادین، یکی از گفتمان‌‌‌های مهم قرن و یکی از سیاه‌‌‌ترین دوره‌‌‌های تاریخی را که افغانستان از سال‌‌‌های ۱۳۷۴ تا ۱۳۸۰ تجربه کرد و هنوز هم به خط پایان نرسیده است، در آینده – اواخر قرن چاردهم و اوایل قرن پانزدهم هجری قمری- توصیف‌ می‌کند. شگرد این رمان بازنمایی تاریخ در آینده است. این بازنمایی در حقیقت استعاره‌یی است برای عقبگرد و تحجر که ریشه در‌ میراث تاریخی و فرهنگی این سرزمین دارد. رمان با ‌‌‌این‌که از آینده گپ‌ می‌زند، ارجاع تاریخی دارد و در حقیقت روایتگر گذشته و حال است و از سوی دیگر «زنده‌گی به سفارش پشه‌‌‌ها» پرداخت هوشمندانة نویسنده در پیوند به رشد‌‌‌ بی‌رویة افراط‌گرایی دینی در افغانستان و منطقه است. این رمان را‌ می‌توان یک پرودی درخشان در بازتولید ادبی و استعاری یک دورة تاریخی و فراتر از آن دانست که با نقد دین‌گرایی واپسگرا، پرسش‌‌‌های مهمی‌ را مطرح‌ می‌نماید و هشداریست برای نسل امروز و فردا و فراتر از آن. رمان «زنده‌گی به سفارش پشه‌‌‌ها» از جانب دیگر یک اثر ناب ادبی است که با وجود سیاست‌پردازی و نقد اجتماع بیشتر از هر چیز دیگر ادبیات برای ادبیات است؛ نثر درخشان و استوار که با دانش فلسفی مزین شده خبر از جاودانه‌گی آن در حوزة ادبیات‌ می‌دهد. با وجود نقل سیاست، سیاست‌زده نیست و با وجود نقد اجتماع، روزمره و فایده‌مدار نیست.

ادامه نوشته

«شرم»؛ کاریکاتور برازنده از تاریخ

 

«شرم» رمان پسین نوگرایانه ییست که در چارچوب مکتب ریالیزم جادویی و آمیخته با سمبولیزم، گروتسک و طنز سیاه روایت می گردد. عبور از تاریخ، نوستالژی، تببین مفهوم شرم و بی شرمی و تقابل و گاه هماهنگی میان این دو، از شاخصه های این رمان اند که توسط یکی از نویسنده گان جنجال برانگیز معاصر زبان انگلیسی در سال ۱۹۸۳ نبشته شده است. 

«شرم»، رمان تاریخی نیست؛ اما نویسنده با بهره گیری از افسانه پردازی جادویی واقعیت، رویا و تاریخ را به هم می آمیزد؛ قضایای تاریخی و روابط مسلط فرهنگی در یک کشور جدید را با استعاره تصویر می کند و گوشه های تاریکی را که عامدانه درج تاریخ نشده اند، با نیروی تخیل و طنز به خواننده گان می نماید و در نتیجه یکی از شاهکارهای ادبیات جهان را می آفریند.

نویسنده در سراسر روایت حضور دارد و با اشراف یک دانای کل قصه یی را تعریف می کند که گویا در قرن چهاردهم و پانزدهم هجری در کشوری که تازه شکل گرفته است و شاید پاکستان است و شاید هم نیست، اتفاق می افتد. او گاهی در انگلستان حضور دارد و رویدادهای قرن بیستم را روایت می نماید و میان قصه های ریالیستی و آدمیان رمانش رابطه برقرار می کند و گاهی هم در حال داوری درباره یکی از شخصیت هایش است. نویسنده «شرم» توانسته که «حضور نویسنده در متن رمان» را که یکی از مولفه های رمان پسین نوگرایانه است، توانمندانه به کار بگیرد.

این رمان روایت تاریخی - استعاری از رویداد هاییست که در اواخر نیمه اول قرن بیستم، جغرافیای شبه قاره هند را تغییر داد و قصه مردمانیست که به خاطر ایدیولوژی دینی از سرزمین اصلی، از تن مادر، از شبه قاره هند، جدا شدند و خواسته و ناخواسته ایدیولوژی را سنگ بنای کشور جدید شان نهادند. 

«شرم»، اعتراض بر تجزیه شبه قاره هند است. در کشور جدید که «سرزمین الله» نامیده می شود، به مردمی که به «زنده گی در سرزمین کهنتر از تاریخ عادت داشتند»، گفته می شود که خود و سرزمین شان را نو بدانند و نام دیگری بر خود بنهند که خیلی بیگانه به نظر می آید؛ مثل این که در خانه خود که قرن ها در آن زیسته ای، یک بار متوجه شوی که در غربت با هویت ناشناخته یی قرار گرفته ای؛ از کنشِ دیکتاتوران نا به کار ریشه هایت را قطع شده ببینی، اما نتوانی از هراس دم بزنی.

 

 

ادامه نوشته

جنبشی که برای فرخنده ماندگار نشد!

 

 

یک سال از زجر کشی فرخنده و فاجعه یی که بر او رفت، می گذرد. مرگ فرخنده از یکسو وحشت و جهالت را در شهری به نمایش گذاشت که در چارده سال اخیر مرکز آموزش، آگاهی دهی، تعلیم و تربیت مدنی و رسانه ها به شمار می رفت و از سوی دیگر پرسشی را در برابر بنیاد ها و مجتمعاتی که در راستای حقوق بشر و ارزش های برابری و عدالت خواهی فعال اند، مطرح نمود که چرا تظاهرات عظیمی که در اعتراض به قتل وحشیانه فرخنده صورت گرفت و واکنش های روشنفکران و عموم مردم، منجر به یک جنبش سراسری و نیرومند مدنی و با بیان دیگر یک گفتمان جدید سیاسی در حوزه مبارزات و مطالعات زنان و گروه های طرفدار حقوق بشر و برابری و عدالت نگردید.

اعتراضات و واکنش ها در برابر قتل فرخنده تبدیل شد به سرودن مصیبت نامه های افراد و سوگواری های جمعی و دعا خوانی هایی که هیچ کدام سبب پیدایی گفتمان گسترده و ابزار فشار برای -حداقل- تسوید و تصویب قانون مصؤونیت زنان در برابر آزار های خیابانی و یا هم بیداری اجتماعی و راه اندازی کارزار وسیع در اعتراض به آزار خیابانی نگردیدند. 

 

ادامه نوشته

شقاوت دژخمیان در شکنجه و قتل دختر کابل

 

 

«به من بگو که ابابیل و سنگ پاره کجاست؟»

۴ حمل ۱۳۹۴

قتل وحشیانه فرخنده، بانوی جوان کابل‌نشین، نگرانی‌های جدی و اندوه و سوگواری عمومی‌ را به میان آورده است. در یک کشور جنگ‌زده که سی‌وپنج سال جنگ و بحران جان میلیون‌ها شهروندش را گرفته و تجربه‌های وحشتناکی از تجاوز بیگانگان تا جنگ‌های داخلی ساختارهایش را لرزانده است، اما، قتل وحشیانه یک دختر جوان به بهانه ارتداد و قرآن‌سوزی توسط جوانان و نوجوانان مکتب‌خوانده در مرکز شهر کابل و فقط یک کیلومتر دورتر از کاخ ریاست‌جمهوری و در برابر چشمان پولیس مسلح، از زشت‌ترین کنش‌ها در میان این همه فاجعه و از نوع بدترین‌های آن به شمار می‌رود.

 

ادامه نوشته

منیژه باختری و طنز افغانستان

یادداشت: از لطف کاکه تیغون  کتاب ما توسط آقای سید ابراهیم نبوی در ایران معرفی شده است. از هر دو بزرگوار سپاسگزاری می کنم.

 


کاکه جان برایم کتابی فرستاد از بانو منیژه باختری به نام « انگبین نیشخند و شرنگ نوشخند» که جستاری است محققانه و عمیق در باب طنزپردازی در پهنه ادبیات فارسی دری در افغانستان. کتاب عظیم الشان و مهمی است و شاید با وجود سه چهار کار عالی که از جناب حلبی و اندوهجردی و جوادی درباره طنز فارسی ایران داریم، هنوز کاری با این دقت و معیارهای علمی در طنز ایران صورت نگرفته. خانم منیژه باختری دختر استاد واصف باختری شاعر و نویسنده نامدار افغانستان است. ایشان مدتی را استاد دانشکده ژورنالیزم کابل بوده و از او یک مجموعه داستان کوتاه و چندین اثر پژوهشی در مورد ژورنالیزم به چاپ رسیده است. در نقد هم مقالاتی از او در مطبوعات داخل افغانستان و در سایت های گوناگون منتشر شده است. ایشان در حال حاضر سفیر افغانستان در نروژ است.
کتاب را بنیاد انتشارات پرنیان در سال 1388 در کابل به چاپ رسانده است. بخش اول کتاب در چیستی و چونی طنز و انواع مختلف شوخ طبعی مانند هجو و هزل و کمدی است و همچنین نگاهی به طنز در ادبیات کلاسیک فارسی دری و ادبیات کلاسیک اروپایی. در همین بخش نویسنده به شگردهای طنز پرداخته است و به گونه ای علمی و محققانه شیوه ها و انواع طنز را بررسی کرده و ماهیت انواع طنز را گفته است. بخش دوم کتاب به « طنزپردازی در ادبیات معاصر افغانستان» پرداخته و نشریاتی مانند جریده ترجمان، شوخک، جریده ملی نگاه، مجله زنبیل غم، شبخند، کلک راستگوی، چلوصاف، کارتون، شخ گوی، ماهنامه قتقتک، گاهنامه صفر و رسانه های چاپی دیگر را بررسی و معرفی و ارزیابی کرده است.
منیژه خانم زحمتکش دقیق و محقق در همین بخش به احوال طنزنویسان و کاریکاتوریست های معاصر افغانستان پرداخته است. افرادی مانند شایق جمال، اسماعیل سیاه هراتی، عبدالغفور برشنا، علی اصغر بشیر هروی، داکتر نوین، احمد ضیا قاری زاده، فروزی پنجشیری، پاییز حنیفی، محمد اکرم عثمان، واصف باختری، رهنورد زریاب، عبدالحمید برنا، جلال نورانی، رازق فانی، عبدالخلیل نرمگوی، محمد رسول جهان بین، اسدالله ذکی، امان الله شکرریز، هارون یوسفی، محمد هاشم یوسفی، عزیز آسوده طهماس، غلام فاروق عطایی، عبدالواحد نظری، پرتو نادری، محمد حلیم تنویر، سید امان الله اشرفی، محمد ضیا کوشا، محمد همایون هژبر شینواری، احسان الله سلام، محمد عاطف مقدسی، ناتور رحمانی، کاکه تیغون، محمد ظاهر ایوبی، حسن صامدی، محمد زمان شکیب، شیرجان نیکزاد، محمد وحید غروال، بلقیس بسمل، احمد ضیا سیامک هروی، محمد مصطفی آذرخش مستور، عبدالسمیع حامد، نفیسه خوش نصیب غضنفر، محمد حنیف ثابتی، خالد نویسا، عبدالواحد رفیعی، نجیب الله دهزاد، محمد هاشم قیام، محمد امین عزیزی، فریدون آژند، ذبیح الله حیدری، نجیب الله آگاه، شفیق پیام، سخیداد هاتف، مسعوده خزان، سهیلا وداع خموش، سید مصطفی سعیدی، احمد جاوید فیضی، محمد تواب امیری، مبارکشاه شهرام و میرزا ملامت که شرح احوال و بررسی آثارشان در فصل دوم آمده است.
کتاب خانم باختری به لحاظ علمی و فنی و تحقیقی اثری ارزنده و ارجمند است. در مقدمه اش با عنوان « هیچ طنزی مقدمه ندارد» نوشته شیرینی دارد که علت نوشتن کتاب را توضیح داده است:
« گرم ترین روزهای تابستان سال 1382 هجری خورشیدی بود که پس از گذشتن از هفت خوان رستم و تحمل صد و چند دشواری، در کادر علمی دانشگاه کابل پذیرفته شدم. دغدغه بعدی من در دانشکده ژورنالیزم، گزینش استاد رهنما و مضمون بود. وقتی با استاد محمد کاظم آهنگ استاد بزرگ سال و رییس دانشکده ژورنالیزم این موضوع را در میان نهادم، با تشدد گفت: « بچه پدر! به دل تازه آمده ها نیست که خود استاد و مضمون خویش را بگزینند. این را ما تعیین می کنیم.» استاد کاظم آهنگ را بیشتر از آن ارج می گذاشتم که گپی بگویم. او را می شناختم. قهر و محبت در وجود او چنان در هم تنیده بود که نمی توانست از آن ها بگریزد؛ دو حس متناقض. محبت و شادمانی بعد از هر قهری به سراغ او می آمد. تنها چند دقیقه بعدتر برایم گفت: « اگر خواسته باشی، می توانی اسیستانت من باشی.»
خوشحال و غمگین شدم؛ دو حس متناقض. خوشحال از این که استاد افتخار هم یاری خود را به من داد، کاری که به کمتر کسی ارزانی می داشت و غمگین از این که استاد در همان سمستر « طنز» را درس می داد. چند روز و شب با خود جدال داشتم. وقتی خود را در متن طنز می سنجیدم، از حاشیه هم بیرون می زدم. اما مامور بودم و معذور. کتاب « طنز و فرآورده های ژورنالیستی» استاد را گرفتم و تورق کردم. با این که خودم سالهای قبل همین مضمون را از استاد آموخته بودم و بی گزافه شاید یکی از معدود کسانی بودم که هر آن چیزی به نام طنز به زبان فارسی دری نبشته و یا برگدان شده بود، خوانده بودم، باز خود را درمانده می دانستم. دلیل بیزاری و دلهره من نادانی و ناآشنایی با متن نبود. خویشتن خویش را می شناختم. نمی خواستم که با طنز پیوندی داشته باشم.

ادامه نوشته

داستان پرداز قصه های ناب


نگاهی به گزینة داستان های کوتاه "پیراهن سیاه با گل های سرخ" اثر عبدالواحد رفیعی
 

به باور هنریک ایبسن - آن نابغه کبیر-  نگاه نو، کنش کهنه را دگرسان می نماید. تمام آفریده های هنری از سده های پیش تا امروز، به محاکات دنیای بیرونی و ذهنی آفریننده گان آن پرداخته اند؛ ولی نوع  نگاه و دریافت ویژه نویسنده با چگونه گفتن  است که اثر هنری نو و تازه می آفریند و همینجاست که اثر نه تکرار مکررات بلکه، یک چیز شگرف، نو و لذت آفرین می تواند باشد.  سوژه داستان های عبدالواحد رفیعی، همان رویداد های معمول یک جامعه پیش مدرن و روستایی فقیر است که مناسبات ناعادلانه و قصه مشت و درفش را به تصویر می کشد ولی در یک متن دل انگیز که پر از مایه های ادبی است.

رفیعی قصه گوی تمام عیار است؛ قبل از این که به تکنیک و مکتب های ادبی بیندیشد و داستان های خود را بر منبای یک اندیشه و یک ساختار ارائه بدهد، قصه می گوید و این قصه گویی ها چنان جذاب و پیراسته اتفاق می افتند که خود یک مبنای دیگر ایجاد می  کنند: یعنی قصه برای قصه. چگونه گفتن  رفیعی از سوژه های همیشه گی و مکرر قصه های آدمیان، فقر و نابرابری  داستان های ناب بومی را خلق کرده است. مگر ادبیات بیشتر از هر چیز دیگر، به چگونه گفتن اهمیت نمی دهد!

ادامه نوشته

یک برگردان زیبا از سنگ صبور

برگردانی دیگری از رمان "سنگ صبور" را خواندم که دیدگاهم را نسبت به این رمان دگرگون ساخت. این برگردان از سیامند زندی است که هنرمندانه و با تمام ظرافت های زبانی پرداخته شده است.  

ادبیات برای من نخست در پیوند با زبان تعریف می گردد. بار اول "سنگ صبور" را با برگردانی "گروه مترجمان مهرگان" که در سال 1388 منتشر شده است، خواندم.  

زبان این برگردان ، سست، کرخت و پر از کسالت است به همین دلیل حس می کردم که در این رمان چیز تصنعیی وجوددارد که خواننده را می آزارد. ولی با خوانش برگردان سیامند زندی، زبان رمان را مهربان و گیرا یافتم؛ زبان توانا که روح رمان را بر بستر واژه گان فراهم آورده است.

احتمالا یکی از دلایل برگردانی ناقص "گروه مترجمان مهرگان" سانسور الزامی است که بایست در جای انتشار آن مراعات می گردید. و دلیل دیگر هم بدون شک پرداختن شش مترجم با سلیقه های متفاوت زبانی به یک رمان است.

کاش عتیق رحیمی خود فرصت می داشت تا این رمان زیبا را برگردان نموده  اصالت و نبض راستین آن را به خواننده گان فارسی زبان منتقل می ساخت.

 

نقره، دختر دریای کابل؛ سکة زرین در ادبیات داستانی افغانستان

 از شایسته ترین رمان هایی که در چند سال اخیر به نشر رسیده اند، یکی هم رمان "نقره دختر دریای کابل" نبشته داکتر حمیرا قادری نویسنده جوان افغانستان است که در آن کنش های ظالمانة شاهان و دربار، گسست ها و نا به سامانی های  اجتماعی، ناهمخوانی های سیاسی و دریافت های ذهنی توده ها در چرخشگاه تاریخ با زیباترین نثر ممکن در یک چارچوب برازنده داستانی بازتاب یافته اند.

اگر رمان تاریخی را بنابر تعریف های متعارف  نوعی از رمان بدانیم که رویداد های تاریخی و اشخاص برجسته تاریخی را بازسازی می نماید، رمان "نقره دختر دریای کابل"، یک رمان تاریخی است، با این که قهرمانان آن اشخاص برجسته، پویا و سرشناس زمان خود نیستند؛ همان هایی اند که در حاشیه قرار دارند ولی تاریخ را بازگو می کنند؛ جدا از این که چه  تفسیر و برداشتی از رویداد ها دارند.

" نقره دختر دریای کابل"، از چند جهت قابل بحث و گفت و گو است؛ برای کشف این رمان باید دریافت که این رمان با بهره برداری از زمینه تاریخ، شخصیت ها را بازسازی می کند؛ شخصیت های داستانی می سازد و یا این که از ورای شخصیت ها تاریخ را می نمایاند.

ادامه نوشته

یک صحرا اندیشه

دل صحرا بزرگ است؛ صحرا همیشه چونین است. وقتی تازه در آن قدم می گذاری از وسعت اش بی خبری. قدم به جلو می گذاری و از گستر ده گی آن شگفتی زده می شوی. صحرا عمیق است. لا در لا. پا در آن می گذاری. عمق آن را در می یابی. گاهی آرام است و گاهی طوفانی. در هر دو حال زیباست. برای درک و شناخت صحرا بایست روز هایی را در آن بگذرانی.

داکتر صحرا کریمی نیز چونین است. گسترده، زیبا، آرام، پرخاشگر، عمیق و متلاطم. بایست تلاش کنی تا او را بشناسی و بدانی. او را نمی توانی با هنجار های متعارف تعریف کنی.

دو روز خوش را با او که برای ملاقاتم از آن سر دنیا آمده بود، گذشتاندم. فلم های " سیبی از بهشت" و"نسیمه؛ خاطرات یک دختر مهاجر" را در حضورش دیدم و در مورد سینمای افغانستان که متاسفانه هیچ سررشته یی از آن ندارم، نکته هایی آموختم.

بیشتر از دو سال است که داکتر صحرا کریمی را از طریق رسانه ها و وبلاگ " و خدا زن را آفرید" می شناسم و کمتر از یکسال است که با او نامه نگاری دارم. بدون دلیل برایم عزیز نشده است؛ کشف کرده ام که چه گوهری است و چه استعداد استثنایی. اندیشه ها و روز نوشت هایش متفاوت اند. او یک زن متفاوت است از همان هایی که زودتر از عصر خود شان متولد می شوند و به همین دلیل عذاب می کشند.

 برای بانو صحرا کریمی که  احتمالا همین حال در ترن نشسته است و کتاب می خواند، شادمانی و موفقیت های بیشتر آرزو می کنم.

سفرت به خیر صحرای عزیز.

 

سه رمان با سه سوژه همسان

  «سنگ صبور»، «گلیم‌باف» و «ناشاد»، سه رمان زن محور ‌اند که از سوی سه نویسنده متفاوت با نگرش نه چندان متفاوت در چند سال پسین منتشر شده ‌اند. این سه رمان به طرز شگفتی با هم مشابه‌اند؛ گویا از همدیگر الهام گرفته ‌اند. نمی‌توان گفت که این رمان‌ها محصول تقلید ‌اند ولی بدون شک مبتنی بر یک محورند. از سوی دیگر آن‌ها بازگوی جریان زنده‌گی زنان محروم افغان ‌اند؛ زنانی که در سال‌های پسین در محراق توجه جامعه جهانی و رسانه‌ها قرار داشته ‌اند، حالا نه با رویکرد جدی برای تغییر؛ بل همسان با یک سوژه عامه‌پسند برای رسانه‌های غربی و ذهن ماجراجوی خواننده‌گان سهل انگار و ساده اندیش آن.

در «ناشاد» ملال و انفعال، در «سنگ صبور» اعتراض به سرکوب تاریخی، خواهش تن و  لذت‌جویی جنسی و در «گلیم‌باف» بازنمایی سنت‌های دست و پاگیر جامعه پدرسالار بیشتر نمود دارند؛ در حین حال در هر سه رمان این نماد‌ها کم و بیش با هم التقاط یافته و پیچیده گی روابط سنتی، چیره‌گی باور‌های خرافی دیرپا، ژرفای بلاهت نگرش فرودستانه به زنان و شئ انگاری زنان را بازتاب داده ‌اند. اگر سخن لوسین گلدمن را بپذیریم که آفرینش، بازتاب آگاهی جمعی است که نویسنده آن را تدوین می‌کند، در حقیقت نویسنده‌گان این سه رمان همسان، آگاهی جمعی جامعه افغانستان و داد و ستد‌های سنتی آن را بازگو می‌کنند.

ادامه نوشته

روزنامه نگاری ادبی/ جلوه هایی از آفرینش ادبی در روزنامه نگاری

 

کتاب جدیدم به نام"روزنامه نگاری ادبی/ جلوه هایی از آفرینش ادبی در روزنامه نگاری" تا چند روز دیگر از چاپ خانه بیرون می آید. این هم  آستانه کتاب...

چند گپ به جای مقدمه

گپ نخست

در سال های آموزش در دانشکدة ژورنالیزم دانشگاه کابل، یکی از مفاهیمی که ما دانشجویان، را با انبوهی از ابهام و سردرگمی رو به رو می کرد، داستان نما (فیچر) و داستان نمایی (فیچر نویسی) بود. تعریف مشخص و پایه های اساسی آن را نمی توانستیم دریابیم و نوت های درسی هم به ما یاری نمی رساندند. ما همصنفان، از هم دیگر مایوسانه می پرسیدیم: "این داستان نما چه چیزی است؟" نوت های درسی را ورق می­زدیم و باز هم جستجوگرانه از همدیگر و از استادان میپرسیدیم: "چگونه می توان داستان نما نبشت و اساسات روزنامه نگاری را زیر پا نکرد؟"[1]

ناپیوسته گی و ناهمخوانی تعریف ها با حقیقتی که در کار رسانه یی حضور داشتند، هوشمندانه به ما اشاره می کردند که همگرایی لازم میان تعریف ها و زنده گی عینی و کار رسانه یی وجود ندارد.

روزنامه نگاریی که با ایدیولوژی آمیخته است و روزنامه نگاریی که شعار بی طرفی سر می دهد، هر دو، به گونه هایی، با گوهر کار رسانه یی در تناقض قرار دارند. در آن هنگام ما نمی دانستیم چگونه ممکن است، داستان نمایی کرد و حضور نویسنده را کتمان کرد؟ از کدام زاویة دید می توان آن را نبشت تا "من" خود را پنهان کرد؟ و آیا ایجاد زیبایی و لذت در قطعه روزنامه نگارانه به فرایند خبررسانی و گزارشدهی آسیب می رساند؟ یا این که بر عکس در رسانش پیام و برانگیختن مخاطبان کارآیی بیشتری دارد؟ و فراوان پرسش ها و دغدغه­هایی که ما و استادان ما را از تعریف واقعی و دقیق داستان­نما باز می داشت.

خود شیفته گی رسانه های ایدیولوژیک تا جایی است که هیچ گونه تفسیر انتقادی را نمی پذیرند و روزنامه نگاری غربی نیز سرسختانه ادعای بی طرفی مطلق دارد؛ در حالی که خود در بند سرمایه است.

هر دوی این دو، با شعارهایی میان خالی برای فربه سازی گروه خودی و اقتدار ایدیولوژی به تحمیق خواننده گان می پردازند. چنین هنجار رسانه یی حامل تفکر مسلط عوام زده است که به شکل سامان­مند به ویران سازی روشنگـری و سیاست عقـلانی و آزادی می پردازد. در چنین تفکری، سرمایه به تلقین مخاطبان می پردازد و این انگاره را عمومیت می بخشد که در روزنامه نگاری، خبرنگار، بیطرفی کامل خود را حفظ می کند. این در حالیست که رسانه ها با داده های خود چه در خبر و چه در داستان نما سو و سمت را مشخص می سازند؛ حتا اگر این داده ها توأم با ایدیولوژی گرایی نباشد- دست کم من این آموزه ها را به تجربه دریافته ام.

 

ادامه نوشته

شهرنوش از دل‪نوشته تا نقد داستان

 

 

تصادفا این  نبشته را در وب سایت روزنامه ۸ صبح دیدم. به این بهانه  از بانو لیلا زمانی سپاسگزاری کرده وبلاگ را به روز می سازم.

شهرنوش

 

نامه الکترونیک چاپ PDF

«شهرنوش» عنوان وبلاگ پرباری است از نویسنده‪ی نام‪آشنای کشور، منیژه باختری.
منیژه باختری در سال 1350 در شهر كابل به دنیا آمد و فرزند استاد واصف باختری است. تحصیلات ابتدایی و لیسه را در لیسه عالی ملالی به پایان رساند. سپس وارد دانشکده‪ی ژورنالیزم دانشگاه كابل شد. در سال 1370 لیسانس گرفت و با شروع جنگ‪های داخلی در سال 1371 همراه خانواده‪اش به پاكستان رفت. مدتی در آن‪جا زندگی کرد، سپس دوباره به وطن آمد، اما شرایط و اوضاع رو به وخامت گرایید و در نهایت باعث شد که وی باردیگر در غربت پناه بگیرد. همزمان با سقوط رژیم طالبان، منیژه باختری نیز پس از شش سال مهاجرت و دوری از وطن، به کابل بازگشت و فعالیت‪های فرهنگی‪اش را از سر گرفت.

از او، یك مجموعه داستان تحت عنوان «سه پری» به نشر رسیده است. این مجموعه در 73 صفحه و 1000 نسخه از سوی انتشارات  پرنیان در زمستان 1386 چاپ و نشر شده است و هشت داستان كوتاه شامل این مجموعه می‪باشد.
نوشته‪ها و فعالیت‪های فرهنگی منیژه باختری حیطه‪ی وسیعی از ادبیات، ژورنالیزم، موضوعات اجتماعی و فرهنگی را شامل می‪شود، اما به نظر می‪رسد دلبستگی وی به داستان، بیشتر از موارد دیگر باشد؛ چه او در وبلاگش «شهرنوش» بیشترینه در همین زمینه نوشته است.
منیژه باختری بیش از چهار و نیم سال است که دایما وبلاگش را با نوشته‪های بلند و مفصل بروز می‪کند و علاقمندان زیادی را در اطراف «شهرنوش» گرد  آورده است.
نخستین مطلب در وبلاگ شهرنوش، در چهارشنبه بیست و نهم حمل 1386 قرار داده شده و تا این لحظه، آخرین پست آن به چهارشنبه بیست و هشتم ثور 1390 مربوط می‪شود. هرچند این وبلاگ تقریبا از سه ماه به این‪سو، بروز نشده است، اما در طول چهار و نیم سال گذشته، معمولا به طور اوسط هر ماه، شاهد سه مطلب تازه بر صفحه‪ی خویش بوده است.
با نگاهی به آرشیف این وبلاگ، پی می‪بریم که از تاریخ تاسیس شهرنوش تاکنون، 148 مطلب در آن پست شده که فعالیت دوامدار نویسنده را نشان می‪دهد.
نخستین مطلب شهرنوش، نوشته‪ی خبرمانند کوتاهی است با این عنوان:
«تلویزیون طلوع مورد تهدید نیروهای مسلح قرار گرفت»
و آخرین آن (که آخرین مباد) مقاله‪ی تحلیلی مفصلی است با عنوان «ناشاد؛ ضد قهرمان مظلوم» درباره رمان «ناشاد» از محمد حسین محمدی.
بررسی نوشته‪های نخستین شهرنوش نشان می‪دهد که وبلاگ در آغاز بیشتر رویکرد بازگویی خبرهای داخل افغانستان و تحلیل آنها را دارد، ضمن این‪که در کنار آن، دل‪نوشته‪های نویسنده نیز جایگاه خاص خود را دارند؛ اما رفته‪رفته نویسنده به نوشتن در باب مسایل اجتماعی، زنانگی، ژورنالیستی و داستان و نقد داستان روی می‪آورد.
چند داستان کوتاه به قلم خود نویسنده نیز در میان پست‪ها دیده می‪شوند؛ داستان‪هایی مانند «سه پری» و «نمره پنجم».
از این رهگذر، می‪توان به خوبی مشاهده کرد که منیژه باختری، به سرعت چهره‪ی شهرنوش و راهی که باید طی کند را ترسیم می‪کند و پس از یکی دو ماه، این وبلاگ را به ثبات و پختگی می‪رساند و به خوانندگان می‪گوید که با چه وبلاگی روبرو هستند و چه نوشته‪هایی را از آن انتظار داشته باشند.
خانم باختری، در شرح وبلاگش، چنین نوشته است:
یک شاخه سلام ویک سبد محبت
یک عمر در انتظار بودم که گفتنی‪های خود را آن طوری که دلم می‪خواهد، بگویم. سال‪ها انتظار کشیدم که شاید اثری بیافرینم که بهترین باشد. همواره و همیشه در آرزوی بهترین بودم و شاید به این دلیل سال‪ها خاموش بودم. سال‪ها گذشت اما بهترین من از ذهنم بیرون نشد و در همان‪جا آن‪قدر بالا و پایین رفت که زنگار پندارم شد. روزی در آیینه به خود دیدم، دانستم که دیگر فرصتی که من می‪پنداشتم به سراغم نمی‪آید و پندارم از بار آن زنگار موهوم همچنان صیقل ناخورده باقی مانده است. بگذار بهترین نباشم. این آخرین تجربه من است: باید زیست و خاموش نماند.

ناشاد؛ ضد قهرمان مظلوم

تعریفی از ناشاد

اگر دیدگاه های ساختارگرایان را شالوده یی برای تفسیر و نقد بدانیم و یا هم بپذیریم که ادبیات تنها هنر کلامی و ساختاری است، رمان (ناشاد) یک اثر مهم ادبی با زبان شگفتی برانگیز و ساختار استوار در مجموعه ادبیات داستانی افغانستان است؛ چونان که شگفتی خواننده را بر می انگیزد. زبان، همان سانی که در دیگر آفریده های داستانی محمد حسین محمدی برجسته است، در (ناشاد) نیز، شگرف و قدرتمند است.

گوهر ادبیت از یک سو بیانگر آن است که ادبیات انحراف از زبان معمول است؛ ولی از سوی دیگر آمیزش این دو به گونه هنرمندانه، گونه یی دیگری از ادبیات را به میان می آورد که به تعبیری، ادبیات عصر ماست. از شگردهای مهم زبانی این رمان آمیزش زبان فاخر ادبی با فولکلور و تاکید بیشتر بر گویش دری است. مصطلحات محلی به زیبایی در متن جاری شده اند، بدون این که به نثر داستانی آسیبی برسانند.

ادامه نوشته

هندوباوران، باشنده گان دیرینه افغانستان

نگاه مختصری بر کتاب (ما باشنده گان دیرینه این سرزمین)

(ما باشندگان دیرینه این سرزمین) نام کتاب ارزشمندیست در مورد پس زمینة زنده گی هندوباوران افغانستان و معرفی شخصیت های برازنده این اقلیت مذهبی که توسط آقای ایشر داس تالیف گردیده است. در بخش نخست این کتاب، ایشرداس گذشته هندو ها و سک های افغانستان را بررسی کرده، سپس با  گذری کوتاه بر نیایشگاه ها و مکانهای مقدس هند ها و سیک ها داشته است و در بخش دوم شخصیت های معروف و نخبه گان هندوباور و سک های افغانستان را معرفی کرده است.

ادامه نوشته

میراث چخوف در آفریده های نویسا

 

حمل 1390

 می خواهم خالد نویسا را همچون آنتوان چخوف "راوی بزرگ قصه های کوچک" بنامم. همان سان که چخوف با روایت زنده گی روزمره مردم، داستان های بزرگی آفرید، نویسا نیز زنده گی مردم را تصویر می کند بدون این که "درد روشنفکری" را بدون دلیل در داستان های سرشار از ساده گی خود جا داده  از ملاحت گوهر قصه بکاهد و یا هم اصل داستان را فدای یک سری تکنیک های داستانی نماید.

شاید منصفانه نباشد که نویسنده هزاره سوم را با نویسنده یی که صد و هفت سال از مرگش می گذرد، مقایسه کنیم. آنتوان چخوف و خالد نویسا راویان دو نسل متفاوت اند. از سوی دیگر هدف این همسان پنداری، اشاره به تقلید نیست؛ بل می خواهم بگویم که نویسا به شدت از طرز نویسش چخوف متاثر است و با وجود این که این تاثیر به زیبایی داستان هایش افزوده است، او یک نویسنده مستقل و صاحب  فکر با شیوه نبشتاری ویژه  است.

ادامه نوشته

هنریک ایبسن؛ نابغة کبیر

 

ساختمان های سنگی با آهن پوش های مخروطی قرن هژدهم و ساختمان های مدرن هزاره سوم در دو سوی بزرگترین خیابان شهر اسلو ایستاده اند. چندین مجسمه در این خیابان سربر افراشته اند. وینستون چرچیل،چند مجسمه دیگر  و کمی آنسو تر مجسمه هنریک ایبسن درست در مقابل موزیم هنریک ایبسن نشسته است و با عینک های ذره بینی خود به عابرین می نگرد. این محبوب ترین خیابان اسلو است؛ اما این خیابان به دلیل بزرگ بودن آن محبوب نیست؛ این خیابان محبوب است چون هنریک ایبسن یازده سال اخیر عمر خویش را در یکی از ساختمان های  آن سپری کرده است؛ همان کسی که جیمز جویس او را نابغه کبیر خوانده بود.  این خیابان، قدم های ایبسن را در سرما های طولانی پر از برف، روز های دراز و شب های سپید اسلو تجربه کرده است. جایی که ایبسن آخرین نمایش نامه های خود را در آن نبشت و آخرین نفس های خود را کشید. اپارتمان نسبتا بزرگ و اشرافی ایبسن که درست مقابل قصر شاهی قرار دارد، همان سانی که هنریک و سوزانا تزیین کرده بودند، نگهداری شده است تا شیفته گان ادبیات و تیاتر و جهان گردان از چند و چون زنده گی او سر دربیاورند.

ادامه نوشته

(کلمه را باد می برد)؛ هدیه یی برای ادبیات داستانی

حوت 1389

ادبیات پدیده فراجنسیتی است؛ اما ذهنیت زنانهِ مستقل و جوهر زنانه گی در آفریده های ادبی از مولفه های مهم زنانه نویسی و ادبیات با چشم انداز های فمینستی است؛ با این که  ادبیات زنانه الزاما فمینسیم نیست و الزما از زبان زنان روایت نمی گردد.  هنگامی که از زبان زنانه صحبت می شود، لزوما نیاز به کار گیری واژه ها و یاری جستن از مفهوم های  مشخص در مورد حقوق زنان و جنسیت و قصه نامکرر تاریخ در مورد موقعیت فرادستانه تاریخی اجتماعی زنان، سرکوب تاریخی و ستم اجتماعیی که بر ایشان رفته است، را مطرح نمی کند؛ در ادبیات داستانی زبان زنانه  به مفهوم بازتاب ذات زنانه گی،شعور زنانه و هوشمندی حواس در یک ساختار ذهنی زنانه است که از سوی یک نویسنده زن ارائه می گردد. این در حالیست که زنانه نویسی در ادبیات، پدیده یی نیست که تنها از سوی زنان نویسنده بازتاب یافته باشد. زنانه نویسی رهیافت جامعه شناختانه  زنان و حواس زنانه را در جریان یک روایت نمود می دهد و البته نقد ساختار ها و شناسایی آسیب های که بر زنان رفته اند، نیز می تواند با رویکرد هنری و ادبی بخشی از زنانه نویسی باشد.

(کلمه را باد می برد) نخستین گزینه داستان های وسیمه بادغیسی است که در زمستان سال 1388 هجری خورشیدی از سوی انتشارات فدایی هروی  در شهر هرات در 92 صفحه به نشر رسیده است. این گزینه مشمول نه داستان کوتاه و یک پیش درآمد است که در آنها تکنیک های داستانی بسامد بالا دارند و از درون مایه روشنفکری برخوردارند. ناهمسو نگری نویسنده گان در باب ادبیات داستانی زنان و به گونه یی نادیده گرفتن آفریده های زنان که ریشه در تفکر محوری جامعه پدرسالاری چون افغانستان دارد، سبب شده است که این گزینه ناب داستانی با کمترین نقد و توجه برگزار گردد. بگذریم از این که ادبیات در کل، در هیاهوی بازار آزاد و تب دموکراسی قلابی، متاعیست بی ارزش.

ادامه نوشته

گرگ ها چگونه می میرند

 

چند نگره پیرامون رمان  "گرگ های دوندر"

11 حوت 1389

 رمان تحول ذهنی یک جامعه را بیان می دارد و مانیفست فراز ها و نشیب ها، کنش ها و واکنش های یک جمع است؛ یا با بیان دیگر،رمان بیان آگاهی و حافظه جمعی یک ملت است. این چیزیست که جامعه شناسی ادبیات تبیین می دارد، چون شکل و محتوای آفریده در یک فرامتن پیرامونی در ذهن نویسنده شکل می گیرد و ایستایی یا دگردیسی جمعی را بازتاب می دهد.

"گرک های دوندر"، متنیست از ادبیات جنگ و پس از جنگ که توسط احمد ضیا سیامک هروی، در چارچوب رمان نمود یافته است. این رمان از یکسو نشانگر اینست که بوطیقای ادبیات معاصر افغانستان در گسترة جنگ، بحران و غربت شکل گرفته و از سوی دیگر، بشارتگر موج قوی داستان نویسی و رمان نویسی در چارچوب های گونه گون است.

ادامه نوشته

بازشناسی نقش زنان افغانستان در مبارزات آزادیخواهی زنان

 

با دو رویکرد میتوان مساله حقوق زنان و جنبش های آزادیخواهی و برابری طلبی آنان را مطالعه کرد. نخست، شناسایی این حقیقت که زنان در بیشتر جوامع از حقوق نابرابر و ستم جنسیتی رنج می برند و از حقوق طبیعی خویش بهره مند نیستند و دو دیگر شناخت راهکار هایی که بتوان حقوق نابرابر و ستم جنسیتی را از بین برد و هسته گذاری مایه های اجتماعی و آغاز مبارزه برای از بین بردن بی عدالتی ها.

از آن جایی که میتوان به گفتمان حقوق زنان و برابری جنسیتی، از چشم انداز های گوناگون پرداخت، من تلاش دارم تا در این جستار کوتاه بیشتر به موقعیت زنان باسواد و تحصیل کرده افغانستان در روند مبارزات حق طلبی و برابری خواهی جنسیتی آنان بپردازم. نخستین موضوعی که میتوان بحث را با آن آغاز کرد، بررسی مولفه های جنبش زنان و رفتارهای آزادیخواهانه است.

ادامه نوشته

پساآزادی بیان؛ قرائتی از آزادی بیان

 

یادداشت سوم

 در این یادداشت تلاش دارم تا به آسیب شناسی قرائت ابزاری از آزادی بیان، توانمندی شعوری مردم در کنش و واکنش های اجتماعی و تبیین تز پساآزادی بیان بپردازم. در این یافته ها، بیشترینه تجربه های آزادی بیان را در افغانستان در نظر گرفته ام.

هنگامی که نخستین رویداد های جنگ عراق و کویت و پسان تر هم ورود نظامی امریکا به عراق رخ داد، وبلاگ ها که در آن روز ها تازه به میان آمده بودند، حقایق جنگ را سریع تر و ساده و روشن به مردم انتقال دادند. این موضوع بحث جدیی را در عرصه آزادی بیان و آزادی انتقال اطلاعات، دگرگونی موقعیت رسانه و مخاطب به میان آورد. از یکسو تکنالوژی مدرن میدان دار خبررسانی سریع و شفاف شده بود و از سوی دیگر شکستن اساسات خبرنگاری سنتی که با تعریف "خبرنگار محض" و تعریف ویژه و خط کشی شده از " رسانه" نمود یافته بود، ستایش ها و نگرانی هایی را برانگیخت. برای نخستین بار انبوه اطلاعات بدون فلیتر دروازه بانان خبر، از سایکل رسانش خبر ها به صورت افقی و از نزدیکترین راه عبور کرد و وظیفه سنتی کسانی به نام "خبرنگار" و "دروازه بان"را پرسش برانگیز ساخت و با امکانات تماس دو سویه و فضای کافی برای گنجایش دیدگاه های میلیون ها انسان، مفهوم آزادی بیان و حق دسترسی به اطلاعات را با گسترده گی جادویی و پویایی غیر منتظره به نمایش گذاشت.

ادامه نوشته

"زنده گی در عیش مردن در خوشی"؛ فلسفه عصرما

 

 یاداشت دوم

در این یادداشت تلاش بر این دارم تا از سه جهت به تلویزیون به عنوان یک رسانه مدرن و فراوان تاثیر گذار بپردازم. نخست، به هستی تلویزیون و کاربرد آن در متن زنده گی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی از دیدگاه جامعه شناختی رسانه ها و دو دیگر به چگونه گی محتوای برنامه های شبکه های تلویزیونی و سه دیگربه  نقش آن در کشور های رو به توسعه و به ویژه افغانستان خواهم پرداخت.

با این که امروز کارشناسان عرصه رسانه ها به دیدگاه های مک لوهان به دیده شک می نگرند، اما من  نگرش او را مبنی بر "رسانه پیام است" خالی از معنا نمی بینم؛ با این که می پذیرم او در این مورد به صورت افراطی به خود رسانه، بیشتر از محتوای آن اهمیت می دهد و در بحث آسیب شناسی رسانه ها نیز بیشتریه خود رسانه را مطرح می سازد تا محتوای برنامه های آنهارا؛  چیزی را که نیل پستمن رد کرده  محتوا مداری پیشه می نماید.

ادامه نوشته

مخاطبان در چنبرة قدرت رسانه ها

 

یادداشت نخست

مقاله پر از معنای "تاراج عاطفه در تالان رسانه ها" نبشتة  سرور آزادی را در روزنامه خوب 8 صبح خواندم. به تایید صحبت های ایشان می خواهم این بحث را ادامه دهم.در این مقال کوتاه سر این را ندارم که به ذات رسانه، که به تعبیر مک لوهان نظریه پرداز نام آور دنیای رسانه ها، خود پیام است، از دیدگاه جامعه شناسی نظر بیندازم که این قصه سر دراز دارد. در این نگره کوتاه تلاش دارم تا به داده های رسانه یی و پیام های فرایند اطلاع رسانی  و یا دنیای به اصطلاح جهانی شده و ساز و کار پیچیده این فرایند در ذهن مخاطبان نظری بیندازم.

رسانه ها، مهمترین مولفه دنیای دیجیتال شدة امروز، اند. در تعاملات رسانه های دیجیتالیزه و برپایی روابط دو سویه جدید ، گویا رابطه منفعلانه گیرنده به پایان رسیده است؛ ولی با ژرفاکاوی در روان شناختی رسانه های جدید و گیرنده گان معاصر میتوان دریافت که  او با وجود همین داد و ستد دو سویه ناخودآگاه و شیفته وار همچنان درانفعال به سر می برد.

ادامه نوشته

این دفتر خالی...

 

9 دلو 1389

به جستجوی تو

بر درگاه کوه می گریم

در آستانة دریا و علف.

به جستجوی تو

در معبر باد ها می گریم

 1.

خبر بد همیشه زود می رسد، ولی این بار بیست و چار ساعت گذشت تا به من رسید. صبح روز، ایمیل هایم را مرور می کنم. ایمیلی دارم از دوست خوبم اصیلا وردک با مضمون خبر بد. قلبم فشرده می شود و به سرعت سراغ نامه می روم. خبر بدتر از آن چیزی بود که تصور می کردم. «حمیده برمکی با دختر پانزده ساله اش دیروز در حمله انتحاری سوپرمارکیت فاینست در وزیر اکبر خان کشته شد.» دست هایم را به پاهایم می زنم و دوباره نامه را می خوانم که اگر اشتباه خوانده باشم. نه اشتباهی نیست. اشک هایم بی اختیار سرازیر می شوند. به نارون و ویرا فکر می کنم. کدام شان همراه مادر بوده است؟ به چند دوست مشترک زنگ می زنم. هیج کدام گوشی را بر نمی دارند. به فیس بوک و سایت ها سر می زنم که اگر خبر درست نباشد. می خواهم خود را فریب بدهم. در فیس بوک به خبر بدتر رو به رو می شوم: «حمیده برمکی کمیشنر حقوق بشر و استاد دانشگاه با شوهر و چار فرزندش در حمله انتحاری دیروز کابل کشته شدند...»

ادامه نوشته

اولویت سرنوشت ساز در افغانستان؛  سواد تجربه های تلخ

 16 عقرب ۱۳۸۹

 

هنگامی که دیپلومات نارویژی کای آیده به عنوان نماینده خاص سرمنشی ملل متحد وارد کابل شد، هرگز نمی دانست که در بازی های بزرگ سیاسی و معما های منطقه یی چنان گیر می نماید که رهایی از آن حتا زمانی که دیگر افغانستان را ترک می کند، نیز مقدور نیست؛ احتمالاً نبشتن کتاب (اولویت سرنوشت ساز در افغانستان) برایند همین سازوکار پیچیده و مقابله با معادله چند مجهوله جنگ و تقابل در افغانستان و منطقه  است. با این هم نارویژی ها با شوخی می پندارند که (آیده) ها بدون این که خواسته باشند به دلیل نام شان با افغانستان پیوند دارند. (1)

تعجب نکنید هنگامی که در این روز ها رسانه های جهان با خبر ها و گزار ش های خود به استقبال  (اولویت سرنوشت ساز در افغانستان) رفته اند؛  پرداختن به بازی های بزرگ سیاسی- رسانه یی، دقیقا یکی از مدل  هاییست که سال ها قبل توسط پروفیسور نارویژی یوهان گالتونگ، در تعریف آسیب شناسی رسانه ها و مخاطبان  به عنوان یک تز با کاربرد فلسفی و جامعه شناختی ارائه شده بود. انگاره های واقعی جنگ افغانستان، چه از سوی گالتونگ مطرح گردند یا از سوی آیده، قرائتی از حضور یک سوپرمن نه چندان عادل  و مناسبات نابرابر جهان بعد از جنگ سرد است.

 

ادامه نوشته

"تو هیچ گپ نزن"؛ در متن ادبیات جنگ

 

اگر این احتمال ضعیف را بپذیریم که ادبیات جنگ جزیی از ادبیات حماسی است؛ پس ادبیات حماسی در عصر امروز چشم انداز متفاوتی دارد. سیاه و سپید نگری ادبیات حماسی کلاسیک در متن های چون ایلیاد و ادیسه، مهابهارت، شاهنامه فردوسی، و یا سایر متون، بر همه ابجد خوانان ادبیات روشن است.(1) ادبیات جنگ هزاره دوم، به رجز خوانی و قهرمان سازی نمی پردازد؛ محتوا مدار محض نیست؛ حتا گاهی حس میهنی نیز در آن خفیف و ناروشن به نظر می رسد؛ تعهد به هنر و ادبیات در آن به معنای تعهد به انسانیت و وجدان آدمیست نه تعهد به ایدیولوژی و سیاست؛ قهرمان ها و ضد قهرمان ها در ادبیات جنگ چند دهه اخیر قابل دید نیستند؛ در این متن سه گروه وجود دارند: آنانی که می کشند، آنانی که کشته می شوند و بازمانده گان جنگ.

تاریخ را تاریخ نویسان می نویسند و حافظه تاریخی را نویسنده گان و هنرمندان با نقد هوشمندانه، ایجاد تفکر و پرسش، روایت و تجسم نمایه های اهورایی و اهریمنی و ارزش ها و ضد ارزش های متن و حاشیه  جنگ و تحلیل کنش ها و روان های بیمار و آسیب دیدة هر سه گروه با بررسی هوده ها و بیهوده های آنان در یک کانتکست ادبی- اجتماعی شکل می دهند.

ادامه نوشته

کی نان بپزد کی لباس ها را بشوید

 

نگاهی به جایگاه زن در مجموعه داستان "سه پری" اثر منیژه باختری

زکیه میرزایی

زنان در ادبیات داستانی افغانستان بسیار کم‌رنگ ظاهر شده‌اند، چه در مقام نویسنده و چه به عنوان شخصیت‌های داستان‌ها. شاید ‌بتوان گفت در جامعه‌یی که زنان غایبند و به حاشیه رانده شده‌اند و نادیده گرفته می‌شوند، چگونه خواهند توانست بنویسند، یا چه‌طور می‌توان آن‌ها را در مرکز قرار داد و از آن‌ها خواست فعالانه طرح‌های داستان‌ها را به پیش ببرند. از این رو ادبیات زنانه در افغانستان هیچ رشدی نداشته یا به تعبیر درست‌تر هنوز آغاز هم نشده ‌است.  

ادامه نوشته

روایتی از بانوان داستان نویس افغانستان

 

روایت/ کتاب چهارم
در قلمرو ادبیات داستانی
ویژه نامه داستان زنان افغانستان
مدیرمسوول و سردبیر:
محمدحسین محمدی

چهارمین شماره کتاب (روایت) در قلمرو ادبیات داستانی از سوی (خانه ادبیات افغانستان) در 402 صفحه به تازه گی به نشر رسیده است. این کتاب روایت در حقیقت ویژه نامه داستان زنان افغانستان است که با یک مقدمه مفصل در مورد چندی و چونی آفریده های داستان نویسان زن آغاز می گردد. این شماره در پنج بخش تنظیم شده است: بخش نخست یا مقدمه، مقاله نسبتا دراز محمد حسین محمدی مدیر مسؤول و سردبیر کتاب به نام (قصه شهرزاد افغانی) است. بخش دوم مشمول زنده گی نامه 21 بانوی داستان نویس با نمونه یی از آفریده های آنان، بخش سوم معرفی یک نویسنده جوان با سه نمونه از داستان های کوتاه، بخش چارم به معرفی ادبیات پاورقی و بخش پنجم به نقد داستان اختصاص دارد.

 

ادامه نوشته

حکم قانون عرفی: فتوای تجاوز

 

برایم جالب است  که در گوشه یی دور از آسیا، با مختار مایی رو به رو شوم. چند لحظه پیشتر در مرکز شهر اسلو، با یک خبرنگار نارویژنی  در همایش (اسلو فریدم فورم Oslo Freedom Forum) 1 صحبت می کردم که برایم در مورد حضور مختار مایی گفت. تنها بعد از چند دقیقه جستجو توانستم او را بیابم. شاید لباس متفاوتش برایم کمک کرد که او را زودتر شناسایی کنم. او لباس پنجابی خاکی رنگ به تن دارد و چادر بزرگ همرنگ با لباسش را به دور صورتش کشیده است. سبزه چهره و لاغر است با ابروان تیره و پر پشت. لبانش رنگ عجیبی دارد. نخست فکر می کنم که رنگی بر لبانش مالیده است اما بعد از کمی دقت می بینم که رنگ لبانش طبیعی است. این رنگ برایم همیشه نماد رنج و درد بوده است. چیزی میان کبود و جگری.

ادامه نوشته