هوش و حواس گل شب بو برای من کافیست، عنوان تازهترین مجموعه شعر باباچاهی است. این مجموعه، هفتاد و سه شعر، حدود صد شعرک و یک حاشیه با عنوان «شعر مولف، صلح مولف» را در خود جای داده است. تاریخ سرایش شعرها، به پیش از گل باران هزار روزه برمیگردد. شعرهای این مجموعه به همان اندازه که میتواند در مسیر شعری باباچاهی بازخوانی شود، به همان اندازه از تازگیها و پیشنهادهای تجربه نشدهای بهره میبرد که این مجموعه را از شعرهای پیشین بازمیشناساند. این مختصر با تاکید بر شگردهای تازه/اجرای تازه از شگردهای شعر متفاوت، جنبههایی از دیگرنویسیِ هوش و هواس گل شب بو... را مرور میکند.
1- انار که چار قاچ بشود دانهها بچه میکنند
بچهها بچه میشوند به کوچه میروند
کوچه مورچه دارد مورچه گوش دارد هوش دارد
کژ که بشود یا مژ میخورد به سینهی دیوار
دیوار موش دارد موش روسری آبی دارد چشمهای سرمه کشیده دارد...(ص63)
شعر در حداقل وابستگی به معنا نوشته شده، به خوبی از سیطره نیت مولف میگریزد. این که شاعر قصد گفتن چه چیزی را داشته، مطرح نیست. نخ شعر زیر جوهر خودکار است، یعنی هیچ متن پیش اندیشیدهای وجود ندارد. شعر با التفات به تداعی واژگانی، در خلال نگارش سروده میشود. کلمه با التفات به شباهتهای معنایی، آوایی یا همسانیهای دیگر با واژگان پیش از خود، به متن راه مییابد. در چنین نگارشی مولف در نهایت بیاقتداری است. تنها کلمات پیشین زمینه حضور کلمه/ سطر بعد را فراهم میکنند. همین نقش برای سطرهای بعد نیز تکرار میشود:
... شهری که دریا ندارد نهنگ ندارد نهنگ بچه ندارد
بچه گهواره ندارد گهواره رفته دنبال بچه
بچه بچگیاش گل کرده انار شده
انار دست به دست دانه دانه شده
هر دانه قصهای شده
شهرزاد به دادم برسد رسیده افتاده از درخت...(ص68)
2- در خلال تصادفنویسیِ مبتنی بر تداعی واژگانی، با نگارشی استحالهای روبهروییم. هر چیزی ممکن است به چیز دیگری بدل شود. تمام شعر در خلال تغییر و تبدیل دورانی نوشته میشود. پدیدهها مدام جا عوض میکنند. هیچ چیز جای پای محکمیندارد. هر پدیده به اندازه یک کلیک، یک سطر موجز فرصت حضور دارد. تغییر پی در پی و گریز از ثبت متنی، سیالیتی بیمقصد را دامن میزند تا ضمن یادآوری سرعت سرسامآور عصر ارتباطات، بنیان سست امور ظاهرا ثابت را به چالش کشد. در این روند هر سطر، سطرهای پیشین را خنثی میکند. همین اتفاق در سطرهای بعدی برای سطر اکنون تکرار میشود. اکنون در هرکجای شعر که باشید، تنها همان سطرِ در حالِ خوانده شدن اعتبار دارد، اعتباری که در سطر بعد خنثی میشود. شخصیتها و چیزها در خلال نگارش شکل میگیرند، اسم پیدا میکنند و به نامهای دیگری بدل میشوند.
این کارد ضربههای کاریتری هم میزند
چه فرق میکند اول در چشم فرو برود یا جگر سفید را بجرّاند
کادوی عزراییل نیست
روبان قرمزی بوده قبلا موهایی که دم اسبی
جعبههایی که
و بستههایی که خوشبختی را با آن گره میزدهاند...(ص107)
بازی در متن چند وجهی زیرمجموعههایی چون بازی زبانی، نوشتار بازیگوشانه، بازی دادن مخاطب در هر دو معنا و در مراتب سادهتر بازیگوشی در شعر را پیش میکشد. در چنین فضایی از درگیری با تقابلهای دوگانه و مفاهیم تثبیت شده دور میشود. شعر شبکهای بیکرانه از مدلولهایی است که با التفات به نوع اجرا، قابلیت ادامه توسط مخاطب را مهیا میکند(متنِ نوشتنیِ بارت) از منظر عقل انتفاعی مدرن، چنین متنی صرفا نوعی وقت کشی است و مهمترین درآمدش میتواند گذران وقت باشد که بازی کودکانه را احضار میکند. چرا که متن نه گزارشی ارائه میدهد، نه از دید مدرنیستها، شاعرانه محسوب میشود و مهمتر این که خواننده را در بیمقصدی تام، سرگردان رها میکند.
در ضمن خوانش شعرهای مورد اشاره، مخاطب خود را در حال خوانش/ تماشای کارتونی تخیلی میبیند. شکل شعر، روند معناگزینی، بازیسازی، تخیل خلاق، بریدهنویسی و... قواعد و نظام خاص خود را برمیسازد تا ضمن به سخره گرفتن معیارهای بیرونی، از جهان مستند، دغدغهها و دردسرهایش خلاص شود:
پلیس میزند بیخِ گوش یک قورباغه
قورباغه همان خرچنگ است همان لاکپشت همان اردکِ سر به هوا
قورباغه خرچنگی میکند لاکپشت اردکی اردک سر به هوایی...(ص112)
3- شعر این سالهای باباچاهی در محل تلاقی انبوهی از متون کلاسیک و مدرن نوشته میشود. رابطه بینامتنی بهویژه از اواسط دهه هشتاد، در نثر و شعر باباچاهی جدیتر میشود که به مثابه یک شگرد متنی، از بسامد نسبتا بالایی نیز برخوردار است. انبوهی از واژگان، مفاهیم، نحو، کنایات، تمثیلها و... از متون کلاسیک، ادبیات فولک، شعر-بازیها، ترانههای فاخر و کوچه بازاری به شعر راه مییابند. این تضادهای مهربان در لایههای زبانی و معنایی شعر به خوبی از جاسازی چند واژه/ مفهوم کهن در متنی امروزی فراتر رفته، کارکرد چند سویهای را پیش میکشد. واژه، مفهوم یا بریدهای از متن کهن با ساحت زدایی معنایی و گاه لحن و نوشتار، به متنِ اکنون میآید که عموما کارکردی خلاف «تضمین» کلاسیک را دامن میزند:
...سالی که در گوشهای از برجیس لختی آسودمی دیدمی
شیطان را که از ابلیسی دست برنداشته بود:
این شکلاتهای پدر سوخته طعم قهوههای پدر سوخته میدهند
راستی چشمهای تو یک بار قهوه- مست بود وَ پدر سوخته!
بر زمین قدری که متوقف شدم
از رود نیل تیک تاک تک و توکی به سراغم آمدند...(ص11)
نحو و نامهای خاص که بار تاریخی و دیرینگی را در خود تعبیه دارند، به مثابه یک عنصر زمانی در متن تازه ایفای نقش میکنند که ضمن دخالت در تعمیق نقاط مبهم شعر، شکلگیری زمانمندی تازه را سرعت میبخشند. همنشینی نحوهایی که چند صد سال فاصله سنی دارند، زمان سلسله مراتبی را به چالش میکشد. در چند سطر فاصلهای هزار ساله محو/نمایان میشود و در همین رفت و برگشتهای ممتد، زمان چند سویه شعر افشا میشود. درِ متن به روی همه کس و همه نحو باز است از ابوسعید ابوالخیر گرفته تا هایدگر و هدایت و نیما. تسلط مثالزدنی شاعر بر متون کهن و گستردگی دایره ذهنی او، به همراه حافظهای وفادار، این امکان را فراهم کرده تا این ارجاعات از تصنع و جاسازی دور شود. بهرغم حضور انبوهی از واژگان و مفاهیم کهنسال، شعر به محدوده باستانگرایی نحوی و واژگانی در نمیغلتد. ارجاعات به گونهای در متن حل شده که از هر نوع برجستهنویسی و قصارگویی طفره میرود. با این که بینامتنیت در شعرهای این سالهای باباچاهی حضوری همه جانبه دارد، دستکاری شیوه اجرا، آن را از تثبیتشدگی و سکون میرهاند. به خوبی از مفهوم کلاسیکاش فراتر رفته، بریدههای متون گذشته، برای اتمام حجت، شاهد مثال، تعمیق معنا و... احضار نمیشوند. غالب این گزارهها با تکه تکه شدن و دستکاریهای دیگر، قلمرو پیشین را وانهاده، در پس زمینه تازهای بازنونویسی میشوند:
...شیشه ماشین را پایین کشید
به بیمارستان شدیم برف باریده بود
در و دیوار سفید پرستار سفید
و مردی که روی شاخه – درختی نشسته و بن میبرید
سفید سفید بود... (ص121)
تمام شعرها از کتاب هوش و حواس گل شب بو برای من کافیست، انتخاب شده است.