چنین گفت کرزی :
من پاکم
سخت پاک
این چه بهتان بزرگیست !
چه تهمت کثیفی !
که گویند جاسوسی
بی کفایت و مزدور روسی
دیوانه ای ـ ز احساس و آدمیت بیگانه ای
مرا به نجابت یک روسپی
و
به ایمان نمرود
به عصمت فراعنه سوگند
که من پاکم
پاکتر زیک مرداب لجن
پاکتر ز یک برکه ی کثیف
پاکتر زیک جویبار گند
این چه تهمت زشتیست بر من
چه بهتان آشکاری
عقت یک فاحشه
و
فرشتگان شهر شیطان را گواه میگیرم
که من پاکم
اندکی پاکتر ز اهریمن
نکرده ام کاری که
مرا از خجالت فرو افگند سر
نه و تقلبی
نه فریبی و نه حیله ای
دروغ گویند
و
عصیان ورزند
مردم این کشور
آخر منم این قوم را رهبر
چه یاوه سرایند
چه مردم بد پیله ای
خدای من !
هرچه گویند چه باک است ؟
مرا که حساب پاک است
بگذار هر روز
ابری سیه باران سرخ بباراند
و برادرم عمر وحشت گستراند
و انفجاری شوم خلق را درو کند
و دهشت افگنی
غم مردم را نو کند
و
معامله گری وطن را گرو کند
به من چه
بگذار شقاوت و بد بختی
این شهر را بپوشاند
پلچرخی و بگرام طعمه هایش را بپوساند
گرسنگی و فقر مردم را بتازاند
هر چه شود چه باک ؟
مرا که حساب است پاک
آخر من سالارم
سالار این مردم
به من چه که به عرش رسیده ارزش گندم
و یا سرما نیش زند چو گژدم
من پاکم
پاکتر ز یک نفس شیطانی
پاکترز یک زباله دانی
بگذار گویند خلق
که این حشیشی افیون دود میکند
و برادرش محمود
سرمایه هامان را نابود میکند
چه یاوه سرایانند این خلق
چه نفهمند این شهروندان
مرا بر اینان حقیست دوچنندان
آخر من سالارم
سالار این شهر
و
سلطانم
سلطان این دیار
رفاه مردم مرا نیست درکار
نپندارید که من
به همه چیز بی اعتنایم
و یا دلقک صفت و رسوایم
من همه چیز را آسان می پندارم
و به همه ای بدبختی ها چشمک میزنم
نمکدان را دزدیده و
لگد بر نمک میزنم
دستبرد به بیت المال
باسند و با مدرک میزنم میزنم اما تک میزنم
و جمله حریفان را یک به یک میزنم
این بی اعتنایی مرا عادت است
و چشمک زدنم خود یک خصلت است
مرا در چشمک زدن و
ابرو پراندن قصد و غرضی نیست
بگذار بمیرند جمله کودکان این شهر
میرویس مرا که مرضی نیست
به من چه ! که کفش کسی فرسوده است
یا سوهان ستم خلق را سوده است
چه باک ؟
فرزند خودم آسوده است
و این رسوایی ها از بدو تولدم با من بوده است
من که به همه چیز بی اعتنایم
یا دلقکی رسوایم
در برابر این همه حرف
بی پروایم
قبل ازینکه رسوایی و فضیحتی کنم
بگذارید شما را
ای مردم کشورم
نصیحتی کنم
که شما نیز چون من
به بدبختی ها لبخند زنید
و به مشکلات چشمک
ای شما را که شادی شده لادرک
شمایانی که ندارید برق و سرک
و یا فرو میبرید نان جوین بی نمک
چنین گفت کرزی !
من همانم
منم رستم دستان
رستم دستان این عصر
و منم آرش
آرش این زمان
منتهی
رستمی بدون غیرت
و آرشی بی تیر و کمان
ندید که گفتم به مشرف
به مشرف بیشرف
گرندانی غیرت افغانی ام
چون بمیدان آمدی میدانی ام
اما حرف میان من و شما باشد
شبانه در چت روم خصوصی
نوشتم برایش
ببخش لالا
لالا مشرف
لعنتی است برادرت
این برادر ناخلفت
برای چند لحظه ی افغانستانی شدم
و عاقل چو یک طفل دبستانی شدم
که چنین شعر زشتی بر زبانم رفت
گر به خلافت تان حرفی زنم
زبانم لال باد
و جمله مردمم
چو خودم دلال باد
خون شهروندانم بر شما حلال باد
و پاکستان زنده و سربلند هزار سال باد
بهروز خاوری
اشکاشم بدخشان 17 دی ماه 1389