میدانم که این نامه ام هیچوقت برایت نمیرسد وهرگز آنرا نخواهی خواند . اما چه کنم این وجدان لعنتی مرا آرام نمیگذارد و اصرار دارد که باید حتمن نامه یی برایت بنویسم . شاید خنده ات بگیرد که جوانی گمنام ، بیکار ، و ساده از میان مردمیکه نان آقای ریس جمهور :
نخستین و بزرگترین آرمان شان است . برمیخیزد و برایت نامه مینویسم
شاید این نامه بتواند ارتباط گسسته و گسیخته ی میان وجدان من ووجدان تو را برقرار کند . راستش من چندان مطمئن نیستم که در سرت چیزی بنام چیزی بنام وجدان وجود داشته باشد . اگرباشد هم چنان دربند نیروهای اهریمنی و شیطانی مغزت قرار دارد که هر گز یارای آنرا نخواهد داشت که سربالاکند و قد راست نماید و در کنجی از روحت زندانی است .
راستی چیزی هم بنام وجدان داری ؟ اگر است چرا از فعالیت بازمانده و فلج گردیده است ؟
دردم ازین نیست که چرا ریس جمهور شده یی بلکه دردم درین است که چرا چون تویی ریس جمهور ما باشد . و ما چون گوسپندان یک رمه به این شبان بی کفایت خود مینگریم ودم نمیزنیم . افسوس افسوس
دردم ازین است که چنان در پشت دیوارهای ضخیم وسمنتی ارگ پنهان شده ای و جا خوش کرده یی هیچ صدایی و فریادی به گوشت نمیرسد .
راستی این فریاد و ضجه ی بیوه زنان گرسنه ، پیرمردان و پیرزنان سالخورده و بینوا ، کودکان یتیم و بی سر پناه را میشنوی ؟
نه نمیشنوی و هرگز هم نشنیده یی . انسان باید گوش و احساس داشته باشد تا این فریاد ها را بشنود و حس کند . مگر گوشهای تو فقط برای شنیدن بله قربان های درباریان چاپلوس و وطنفروشت ساخته شده است و دیگر چیزی را نمیشنوی . یکبار بیرون بیا در شهر و بازار و با چشمان باز به این مردم بنگر و باز خواهی دید که مردم در چه جهنمی دست و پا میزنند .
نه نمیبینی زیرا وقتیکه تو میایی و از جاده ها عبور میکنی . حتی مگس هم پر نمیزند زیرا گارد های امنیتی ات چنان مردم را روفته اند که زنده جانی را هم نمیبینی چه رسد به گدا ها معلولین و معیوبین یا بینوایان دیگر
درین ده سال از کوخ به کاخ رسیدی و از خاک به تخت پاک
درین ده سال بر گنجی باد آورده نشسته یی و داری آن را به باد هوا میسپاری و مفت پول های این ملت غریب را برباد میدهی
با استفاده ازین پول برایت مزدور و بله قربان گو میخری .
آقای ریس جمهور :
آیا اندیشه ی فردایت را هم کرده یی ؟ فعلا که کسی نمیتواند بگوید بالای چشمت ابروست ولی بترس از روزیکه دیگر بر این کرسی طلایی قرار نداشته باشی و دیگر هزاران دلقک و چاپلوس بر اطرافت قرار نداشته باشند و هرلحظه فدایت شوم نگویند . آنروز دست این مردم بدبخت و درمانده بر گریبانت خواهد بود .
شاید هم اکنون ملیون ها دالر را در بانک های دوبی و دیگر جا های خارجی بنام میرویس جانت حساب بانکی باز کرده باشی و بیغم در عیش و نوش باشی . اگر امروز و فردا دست این مردم غریب به یخنت نرسد . مطمئن باش که روزی رسیدنیست که ماهیت اصلی ات بر مردم افشا شود و دیگر نتوانی بار اشتباهات و گناهانت را بر گردن کسی اندازی .
وقتیکه برادرانت (طالبان ) در غزنی کودک هفت ساله یی را سر میبرند . به عنوان یک پدر آیا از درد دل والدینش آگاهی داری که چه دردی میکشند ؟
وقتیکه بر دختر دوازده ساله یی تجاوز میشود . به عنوان یک مسلمان و به عنوان یک افغان ازین حادثه تکانی میخوری ؟
وقتیکه کودکان پا برهنه و گرسنه ایکه توبره بردوش در میان زباله های کنار خیابان در کابل و سایر شهر ها طعمه ی انفجار و انتحاری برادرانت (طالبان) میگردند . آیا دمی به فکر پدر و مان شان می افتی ؟
اگر بجای حمیده برمکی استاد شهید دانشگاه کابل خواهرت با کودکان و خانواده اش درحادثه ی انتحاری فروشگاه فایننس وزیراکبرخان بقتل میرسید چه احساسی میداشتی ؟
اگر بجای این کودکان بینوا و گدای ما که در انتحاری های خیابانی برادرانت (طالبان) شهید میشوند . میرویس نازدانه و دردانه ات باشد . آیا بازهم قاتلینش را برادر میخوانی ؟ و آماده ی صلح با ایشان می شوی ؟
تابکی مشتی گرگ آدم نما را بر جان و مال مردم مسلط میسازی ؟ تا هرچه دل شان خواست همان کنند .
اگر دیروز مردم نامت را جزو مقدسات میشمردند و ناجی ملت میپنداشتند . آن زمان دیگر گذشته است . امروز مردم ماهیت راستین ات را شناخته اند و میدانند که د ر بن چه گذشت ؟ و چطور آمدی و بر این کرسی لعنتی تکیه زدی
امروز هرجاییکه اسم تان رامیبرند . نفرت ، خشم ، و بیزاری با آن آمیخته است . دیگر مردم به شما و حرف هایتان به اندازه یی پشیزی هم باور ندارند و شما را بی کفایت ترین زمام دار تاریخ افغانستان میشناسند . دیگر مردم از بازی های تام جیری گونه ی تان خسته شده اند . مردم به ریس جمهوری کارا و توانا نیاز دارند .
چرا استعفی نمیدهید و آبرو مندانه از قدرت کنار نمیروید ؟ تا حداقل در پیشگاه تاریخ روسفید بمانید