چشمی و صد نم، جانی و صد آه
چشمی و صد نم، جانی و صد آه
کم کمَک نوروز رسید، بزرگترین و خجستهترین
جشنِ ما، دستکم تا چار روز دیگر بابه نوروز دروازه خانۀ تک تکِ ما را،
تَک تَک خواهد زد. این دومین نوروز است که در کابل استم و از خانه، از
یشتیو کوچک و زیبایم دور، نمیدانم خانه را کی پاک خواهد کرد و دُوده
(سیاهی) را کی خواهد زد؟ غنچههای بید و سبزۀ تازه را چی کسی به خانه خواهد
آورد و نخستین "شاگون (شگون) بهار مبارک" را چه کسی خواهد گفت نمیدانم؟
همینقدر میدانم که پشتِ سُمنک، پشتِ یشتیو، پشتِ خانه و پشتِ نوروز مان
دق شده ام و دلتنگ.