هذیان های انترنتی

چشمی و صد نم، جانی و صد آه

هذیان های انترنتی

چشمی و صد نم، جانی و صد آه

آه! این فاشیزم اوغانی


روزگاری بود که گوش دادن به رادیو و به خصوص شنیدنِ رادیو بی بی سی، نشانۀ تشخص و امتیاز بود و برتری، و عصیان‌گری، و آزادگی شخص را نشان می داد. خصوصاً در سال هایی که همه جا، رنگِ سرخ آتشین، چشم ها را می زد و دل ها به تهوع می انداخت. در آن سال های ستم و سرکوب، رژیمِ هوادارِ داس و چکش، با داس سر می برید و با چکش فرقِ سر می شکافت. و مامورانِ علنی و نیمه علنیِ رژیم بر بام ها می برامدند و به حرف و عملِ مردم گوش می سپردند و چشم می دوختند و جامعه زیرِ ذره بین شان بود گوش سپردن به رادیو بی بی سی، جرمی بود بزرگ و انگِ فیودال، مرتجع، سکتاریست وغیره را بر پیشانی آدم می چسپاند و راهی کوره عدمش می ساخت. البته این تنها مالِ رژیم کمونیست نبود، ما دورۀ بسیار مختنق و نفس‌خفه‌کن تری داریم در تاریخ معاصر که به اختناقِ داوودی مشهور است و دوره یی بدتر از آن که استبداد کبیر است و زمام داری محمد نادر، پدر محمد ظاهر، شاهِ سابق که در تاریخِ به "نادرِ غدار" شهرت یافته است و این غدرِ او در کشتنِ حبیب الله کلکانی، شاه محمد ولی خان دروازی، جنرال غلام نبی خان چرخی، عبدالرحمان لودین و ده ها تنِ دیگر آشکار است. بعداً یک مدتِ طولانی هفده ساله، لگامِ قدرت در دست شخص سفاک و بی رحمی به نام محمدهاشم مشهور به "اخته" است که کاکای ظاهرشاه بود. جانِ من که شما باشید خود می دانید که اشخاص مقطوع النسل (اخته) از نظر عاطفی دگرگون می شوند و چنان بی رحم و خونریز می شوند که نپرس. نمونه هاش فراوان است. مثلِ آقامحمد قاجار سر سلسلۀ قاجاری ها و همین هاشم اخته مستبدِ کبیر خودمان و بسیاری دیگر که نام های شان را نبشتن، وقت من و شما را به هدر می دهد. خلاصه کلام ما سیاه ترین دوره های تاریخی را داشته ایم وداریم و شاید هم رکورددار باشیم از این لحاظ در منطقه و آسیا. از این بحثِ درازدامن می گذریم و بر گردیم به رادیو،
در ده سال اخیر رسانه های شنیداری در بسیاری مناطق جای خود را با رسانه های دیداری عوض کردند و تلویزیون جای رادیو را گرفت. البته بسیار بهتر شد گر چه هنوز هم رادیو در بیشتر مناطق حرفِ اول را می زند.
در خانه نشسته ام و دو چشم میخ بر پردۀ تلویزیون، که مختار پدرام گزارش می دهد از مجلس نماینده گان، و بانویی به نام آرین یون نماینده ننگرهار، چنان مجلس را به سر برداشته است انگار همین لحظه خبر مرگ اسمعیل یون برایش رسیده و چنان با دهان کف کرده سخن می زند پنداری همین حالا سقف بر سرش فرود خواهد آمد. آرین یون که هتاکی و فحاشی اش را پایانی نبود و نیست، تنها نیست آدمک های دیگری چون کمال ناصر اصولی که همه چیز دارد و تنها چیزیکه ندارد همین "اصول" و دانش است و چند تای دیگر، هی دشنام می دهند و چشم ها از خشم دریده و از عصبانیت بسیار در اصول و اخلاق "ریده" و چون شترهایی مست در میدان پریده که نپرس.
حالا همه قهر شان از این است که چرا نام ملیت در شناس نامه ذکر شود و چرا هر کسی دارای هویت باشد؟
دوستی داشتم که به شوخی بسیار، می آزردمش و ریش خندی می کردم، همیشه می گفت "تو آدم‌گری را با تفنگِ چره یی زده ای" اکنون به عیان می بینم که این نماینده گانِ متعصب، بی خرد و بی سواد، دانش، اخلاق، و آدم‌گری را با چره یی زده اند.
بحثِ ذکر نام ملیت، جنجال بر سرِ زبان، هویت و سایر خواست های عمومی و مشروع تبار ها و ملیت ها، چیز تازه یی نیست. در دهه دموکراسی و پیش از آن هم، ما شاهد درگیری های قلمی و لفظی نماینده گان هستیم و هم از روزنامه نگاران، فعالان سیاسی، دانشجویان و سایر کسانی که دغدغه های جمعی فراوانی دارند و دردِ کُل را دردِ خود می دانند.
البته نقشِ روان شاد طاهر بدخشی از آگاه ترین رهبران سیاسی و از فعال ترین متفکرانِ تاریخِ معاصر افغانستان در این بحثِ هویت طلبی و حق خواهی بسیار پررنگ، فراموش ناشدنی و سرنوشت ساز است.
بسیاری از جوانانِ ما پرداختن به این گونه مسایل، زبان، هویت، ملیت وغیره خودداری می ورزند و آن را نشانۀ نشنلیزم می پندارند. که به نظر من به بیراهه می روند و مشکلات ناشی از این درد را درک نکرده اند. تا زمانی که مسئلۀ ملی حل نشود و فاشیست های پشتون تبار، اعم از سیاست مدار، نویسنده و شاعر، روزنامه نگار، و نماینده گان مجلس و خلاصه هر کسی که به نوعی و به نحوی نانش از این روغن چرب است. از این ادعای پوچ و دروغینِ "همه مان افغان هستیم" و "پشتون ملیت بزرگتر و برادرِ بزرگ" و یا "افغانستان، فقط خانۀ افغان ها (پشتون) است" دست بر ندارند و به برابری تمامِ قوم ها و تبارهای ساکن این سرزمین سر فرود نیاورند این مبارزه ادامه خواهد داشت و مسئلۀ ملی مشکل اصلی ما خواهد بود.
آرین یون، ناصر اصولی، اسمعیل یون، واحد طاقت و ده ها تنِ دیگر که با رسوایی تمام بر طبلِ فاشیزم می کوبند و سر شان از بادۀ هتلری گرم است. از یاد برده اند که آن دورانِ استبداد و تک صدایی را "باد برد و گاو خورد" و دیگر دورۀ "آموزش اجباری" زبانِ پشتو و "توزیع زمین" مردم بومی به "ناقلین" سمتِ جنوب و آن سوی دیورند گذشته است و دیگر هیچ منگلی ای به یغمای شمالی نخواهد آمد.

دوستی نوشته بود:
این بحثِ زبان و جنجالِ مجلس نماینده گان کارِ حکومت است، که می خواهند اذهانِ عمومی را از عدم امضای پیمان امنیتی به این سو متوجه ساخته و بحثِ عدم امضا را به فراموشی سپردن. که این حرف هم تأمل بر انگیز و درخور توجه است و چندان ناصواب هم نمی نماید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد