بهروز نام دارم و 23 سال پیش طبیعت، تُفم کرد. از همان روز نخستین تا امروز سرگردان و ولگردم.
شماهایی که به این وبلاگ سر میزنید و خط خطیهایم را میخوانید.
سپاسگزار تانم.
ادامه...
نمیدانم
نخستین بار چگونه با نامت آشنا شدم؟ شاید هم از نگرهای بیوجدانانهیی که
در پای استاتوس های داکتر آشنا و نصرت اقبال میگذاشتی، هر چه بود آغازِ
مصیبتی بود پایاننیافتنی این آشنایی از همان نخستین چت ها دریافتم که موجودِ وحشتناکی استی،
و دیوانگیِ مشترکی ما را به هم پیوند میدهد شاید هم شیطنتِ بیدارِ جوانی،
سرزندگی و نیرویی سرشار از شور و هیجان در تو، که مرا به گذشتۀ سراپا مستی
و هستی ام میبرد. شاید هم پارهیی از روحِ سرگردانِ من و آن نیمۀ گم شده
ام در تو، روحی که بی قرار است و به دنبالِ پارههای تکه تکه اش میگردد. نقاطِ مشترک فراوانی داریم به جز در دو چیز، اینکه: _ رئالی استی و سخت دوستدار رونالدو و من برعکس تو، بارسایی و عاشقِ لیونل مسی. _ به اندازۀ تو با سلیقه و خوشتیپ نیستم و نمیتوانم موهایم را اینگونه زیبا، سیخ سیخک کنم
نمیدانم چند ساله میشوی با این زادروز امروز، هر چند ساله که باشی
امیدوارم چنان سالخورده و پیر و فرتوت شوی که کواسههایت روزی هزار بار
آرزوی مرگت را بکنند ولی تو بازهم زنده باشی و عزرائیل را مات کنی در این
شطرنجِ مرگ و مبارزه زادروزت مبارک باد.
بهروز خاوری
یکشنبه 10 آذرماه سال 1392 ساعت 09:04 ب.ظ