هذیان های انترنتی

چشمی و صد نم، جانی و صد آه

هذیان های انترنتی

چشمی و صد نم، جانی و صد آه

شاملوی بزرګ من

سالِ هشتاد سال خوبی بود دست کم برای من، در پهلوی چندین رویداد خوش آیند، در این سال آدم های بسیاری را شناختم. هدایت را، فریدون مشیری را، سیمین بهبانی و سرانجام این مرد موطلایی این شاملوی نازنین را کشف کردم همان سال، هر چند یک زمستان پیشتر در طلا در مس با نامش آشنا شده بودم اما ذهن من هنوز طلا در مس را هضم نمی کرد و از خواندنِ این کتاب بدم می آمد. عکسش را بر پشتی مجله یی دیدم و این شعر " من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم..." این نخستین شعر از شاملو بود که خواندم و نخستین عکسی بود که ازش دیده بودم.
بعداً شاملو و هدایت بر بلندترین جایگاه ایستادند در ذهنم و در قلبم، هنوز هم این دو مرد همان جا ایستاده اند و فرود نمی آیند از آن فراز
نگاره: ‏سالِ هشتاد سال خوبی بود دست کم برای من، در پهلوی چندین رویداد خوش آیند، در این سال آدم های بسیاری را شناختم. هدایت را، فریدون مشیری را، سیمین بهبانی و سرانجام این مرد موطلایی این شاملوی نازنین را کشف کردم همان سال، هر چند یک زمستان پیشتر در طلا در مس با نامش آشنا شده بودم اما ذهن من هنوز طلا در مس را هضم نمی کرد و از خواندنِ این کتاب بدم می آمد. عکسش را بر پشتی مجله یی دیدم و این شعر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد