بروسان هم رفت...
روزگاری بود که با نام و شعر رضا بروسان آشنایی
نداشتم، و نمیدانستم که در کشور همسایه و همزبانِ ما، مردی زندگی میکند
که شعرش و اندیشهاش، به بلندی کاج های باغ ِ ما است. نه اشتباه گفتم، به
بلندی کوهِ پشتِ خانه مان.
در طی دو سه سالِ آخر، از وبگردی ها و سر
کشیدن به این وبلاگ و دید زدن به آن تارنما، با نام و شعرش آشنا شدم.
ایکاش آشنا نمیشدم و هیچ شعری ازش نمیخواندم تا امروز در نبودش اینقدر
اندوهگین و افسرده نمیشدم.
رضا بروسان
معنای بروسان را
نمیدانستم و اکنون هم نمیدانم. اما عجب بر دل مینشیند. وقتی که برای
نخستین بار این نام را میشنوی، یا میخوانی، نوعی احساسِ آشنایی و صمیمت
در رگ رگِ جانت میخزد. انگار سالهاست که میشناسیش، با همین احساسِ دوست
داشتن شعرهایش را میخواندم. بدونِ شک، شعرهای بسیاری از این مرد را
خواندهام. شعرش سخت بر دل مینشیند و تارهای روح را با آهنگی ظریف نوازش
میدهد. وقتی شعرهایش را میخواندم حسی نا آشنا و سخت دلاویز به من دست
میداد. انگار در کنج باغی بزرگ و قدیمی نشستهام، و دارم به یک آهنگ
قدیمی گوش میدهم.
امشب دیرتر از هر شبِ دیگر به فیسبوک سر زدم. و با
دیدنِ عکس رضا بروسان در نمایۀ مجیب مهرداد، دلم شور زد. و با خواندنِ
استاتوس های دوستانی چون سهراب سیرت، ابراهیم امینی، و یاسین نگاه، دریافتم
که بروسان هم رفت. چه رفتنِ غمگنانهیی و چه سفری اندوهگین.
چه کسی
بداند که بروسان، در لحظاتی قبل از تصادف، به چی میاندیشید ؟ شاید شعر
تازهیی در سرش چرخ میزد و میخواست زودتر بر روی کاغذ بیاید، تا یکجا با
بروسان به زیر خاک نرود.
شاید هم بروسانِ عزیز، با الهام و لیلا شوخی
میکرد، فکاهه میگفت یا شعر میخواندند. بی آنکه بدانند، دقایقی بعد دیگر
نفس نمیکشند و به قول خیامِ بزرگ، آن حکیم شگفتانگیز نیشاپور، با هفت
هزارسالگان سربه سر میشوند.
بدون شک بروسان، رباعیات خیام را بار بار خوانده است. هنگامی که به این رباعی میرسید.
چون عمر بسر رسد چه بغداد و چه بلخ
پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ
خوش باش که بعد از من و تو ماه بسی
از سـلخ بـغره آیــد از غـره بـسلخ
چه احساسی میداشت ؟ و به مرگ و پایانِ هستی آدمی، چه گونه میاندیشید ؟
احساس سرگیجه و تهوع میکنم. آخر مرگ، این موجود ناشناخته و لعنتی، نگذاشت
تا من برای یکبار هم که شده رضابروسان را ببینم و ازش سپاسگزاری کنم که
چنین شعرهایی میآفریند .
با آنکه این شاعر عزیز را ندیده بودم ولی از خواندن اشعارش سخت لذت میبردم و زیاد دوستش دارم.
مرگِ هر انسان دردناک و فاجعه بار است. ولی مرگِ آدم هایی چون بروسان،
وحشتناک و ویرانگر است. انسان هایی که در هر جامعه یی از شمار انگشتانِ یک
دست بیشتر نیستند.
بروسان! تو رفتی ولی به این نیندیشیدی که دگر چه کسی
؟ "یک بسته سیگار را در تبعید" ببیند و بداند که "احتمال پرنده ها را گیج
میکند". در نبود تو چه کسی حاضر است ؟ که برای "عاشقانه های یک سرباز"
شعر بگوید. و دست ما را گرفته "به سمت رودخانۀ استوکس" ببرد و "عصارۀ
سوما" بدهد؟
چه کسی ؟ چه کسی ؟ چه کسی ؟
هیچ کسِ دگری بروسان نه خواهد شد.
خرید اینترنتی از فروشگاه بــزرگ ایــران مــارکت سنتر آنـچه را که شما
میخواهید میتوانید از آن تهیه کنید.روش خـرید: با وارد کردن لینک زیــر
در مرورگر کامپیوتر و جستجوی محصول یا کالای مورد نظر و ثبت سفارش
ابتدا محصول را درب منزل یا محل کار تحویل بگیرید سپس هزینه آن
به مامور پست تحویل دهید .
http://www.iraniankala.com/search.php?AdsID=38718&ads_type